چند خاطره از حاج اقا قرایتی
امامت مخلوط با طلا
پس از اينكه كتاب امامت را تأليف كردم، به حرم امام رضا(ع) رفتم و از امام خواستم تا مزد و پاداش مرا بدهد. وقتى كه از حرم بيرون میآمدم، درهاى طلايى را بوسيدم امّا درهاى چوبى را حال نداشتم، ببوسم. به خود گفتم: كتاب امامت نوشتى، امّا امامت تو با طلا مخلوط است!
تاثیرنگاه به مزار شهدا بیش از سخنرانی
از من دعوت شد در بهشت زهرا براى بزرگداشت شهدا سخنرانى كنم. گفتم: نگاه به مزار شهدا، اثرش از سخنرانى من بيشتر است.
سلام شهرتی
شخصى از جلوى من گذشت و سلام كرد، من جواب سلام او را دادم. وقتى از كنار من گذشت از كسى پرسيد: اين همان آقاى قرائتىِ تلويزيون نيست؟ دوستش گفت: چرا. برگشت و اين دفعه محكم گفت: سلام عليكم.
گفتم: سلام اوّلى ثواب داشت؛ ولی سلام دوّم به خاطر اين بود كه من در تلويزيون هستم و به خاطر شهرت من بود.
بمب خنده در حضور هنرمندان
خداوند شهيد مطهرى را رحمت كند. چون مرا مى شناخت و برنامه هاى مرا ديده بود، مرا به صدا و سيما فرستاد. به سراغ رئيس وقت صدا و سيما رفتم. وی گفت: تلويزيون جاى آخوند نيست؛ اينجا بازى نيست؛ مسئله هنر است.
گفتم: احتمال نمیدهى كه من معلّمِ هنرمندى باشم؟
دستور داد مرا به اتاقى بردند كه عدّهاى از هنرمندان نشسته بودند. گفتند: حرف حساب تو چيست؟
گفتم: من يك معلّم هستم و میخواهم درس بدهم. از اين لحظه تا دو ساعت میتوانم با حرفِ حقّ شما را چنان بخندانم كه نتوانيد لبهاى خود را جمع كنيد. ساعت گذاشتند و من برنامه بسيار شادى را اجرا كردم و بالاخره ورود من به تلويزيون مورد قبول آنان واقع شد.
شناخت نقاط ضعف و قوّت خود
شخصى از من پرسيد: آقاى قرائتى! آيا خودت هم از تلويزيون برنامه خودت را میبينى؟ گفتم: بله، خوب هم گوش میكنم. چون در آن وقت است كه نقاط ضعف و قوّت خود را میفهمم.
بُخل فرهنگى
منزل يكى از دوستان مهمان بودم. يادداشتهاى او را مطالعه كردم. مطالب خوبى داشت. از او خواستم از نوشتههايش استفاده كنم و در تلويزيون بگويم. گفت: نمیدهم. هرچه اصرار كردم گفت: راضى نيستم بنويسى. دفتر را پس دادم و از اين بُخل فرهنگى غصه خوردم.
حاج اقای پناهیان :
حسرت، گذشتۀ انسان را نابود میکند و یأس، آینده را از بین میبرد. شکر گذشته را زنده میکند و امید آینده را؛با شکر
گذشته و امید به لطف خدا در آینده حیات مضاعف نصیب انسان میشود.
منبع:http://www.shahrekhabar.com/cultural/148282920098785
راحتی در مخالفت با نفس است!
در روایتی از امام صادق(علیهالسلام) که از مواعظ حضرت هم هست به حضرت عرض شد: « أَيْنَ
طَرِيقُ الرَّاحَةِ َ؟» راه رسیدن به راحتی چیست؟ «فقال(علیهالسلام) فِي خِلَافِ الْهَوَى» آنجایی که
انسان با خواستههای گسترده نفسش مخالفت کند. زمان استراحت، روز ورود به بهشت است! «
قِيلَ: فَمَتَى يَجِدُ الرَّاحَةَ؟» دوباره پرسیدند: با این وضع که همیشه باید بر خلاف خواستههای نفس
عمل کرد و او را مدام محدود ساخت؛ پس کجا راحتی را میتوان به دست آورد؟ «و قال(علیهالسلام)
عِنْدَ أَوَّلِ يَوْمٍ يَصِيرُ فِي الْجَنَّةِ». اولین روزی که انسان به سمت بهشت میرود. یعنی همان
زندگی جاودانهای را که خداوند به او وعده فرموده است. پس باید تا آخرین لحظه عمر انسان مراقب
نفس بوده و خواستههای او را مطابق با شرع تنظیم و تحدید نماید.
منبع :بحارالانوار، ج75، ص254
دین کامل و بی نقص اسلام، برای حفظ بدن و روح انسان از امراض، غذاها و خوراکیهای حلال و حرام را کاملاً مشخص کرده است و خوردن هر چیزی را اجازه نداده است.
خداوند متعال در قرآن میفرماید:
إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَيْكُمُ ٱلْمَيْتَةَ و… بقره/173
خداوند تنها مردار و… بر شما حرام گردانيده است.
حکایت؛ مرحوم آخوند ملاعلی معصومی همدانی منزل یکی از محترمین جهت صرف غذا دعوت شدند. هنگام خوردن غذا، میزبان متوجه میشود مرحوم آخوند از خورش موجود در سفره تناول نمیفرمایند. چون میزبان فرد پارسایی بوده، متوجه میشود ممکن است اشکالی از جهت شرعی در خورشت وجود دارد، از خانواده سؤال میکند، معلوم میشود اشکال از طرف خانواده نیست، سپس به دنبال قصاب میرود که شاید گوشت آن شبهه دارد.
قصاب نیز اظهار بیاطلاعی میکند و میگوید گوشت را از شخص دیگری خریده و خودش ذبح نکرده است.
به ناچار سراغ آن شخص دیگر رفته و مسئله را از او سؤال میکند، او ابتدا وجود هر شبههای را انکار میکند، ولی وقتی با اصرار آن فرد مواجه میشود، میگوید: ما گوسفند چاقی داشتیم، در صحرا آن را به جایی بسته بودیم، بعد از چند ساعت که به سراغ حیوان رفتیم، دیدیم از بس که جست وخیز کرده طناب به گردنش پیچیده شده و حیوان خفه شده است، چون متحمل ضرر زیادی شده بودیم، تصمیم گرفتیم گوسفند مرده را سر بریده و گوشت آن را به قصابی بفروشیم!
میزبان وقتی عیب کار را متوجه میشود به سراغ مرحوم آخوند میرود و عرض میکند: آقا چطور شد که شما از آن خورشت نخوردید؟
آخوند میفرماید: «من دیدم که در ظرف خورشت نجاست وجود دارد، لذا از آن نخوردم»
منبع:با اقتباس و ویراست از کتاب کرامات علما
وَقَدْ مَکَرُوا مَکْرَهُمْ وَعِندَ ٱللَّهِ مَکْرُهُمْ ابراهیم/۴۶
آنها نهایت مکر خود را به کار زدند و همه مکرها نزد خدا آشکار است.
حکایت؛ یکی از تجار ایرانی پول هنگفتی با خود به نجف آورده بود تا به عنوان سهمین به امام خمینی بدهد. در آن زمان دولت طاغوت هر کسی را که به نجف و دیدار امام میرفت، تعقیب میکرد و دولتیها هم از این امر خبر داشتند، آن تاجر خدمت امام رسید و گفت، این پولها بابت سهم امام (علیهالسلام) است و از ایران آوردهام که به شما تقدیم کنم تا مصرف حوزهی علمیه نمایید، امام قبول نکردند.
تاجر گفت، آقا من از راه دور این پول را آوردهام و مخصوص شماست، امام فرمودند: «به صلاح تو نیست که من این پول را از تو بگیرم، ببر خدمت یکی دیگر از مراجع و حتماً از ایشان رسید بگیر» اصرار آن فرد هیچ اثری در امام نکرد و پول را به منزل مرجع دیگری برد و رسید گرفت. رژیم شاه پس از بازگشت، او را در مرز به این عنوان که برای امام در نجف پول زیادی برده دستگیر کرد، آن تاجر گفته بود من یک شاهی هم پول به ایشان ندادهام بلکه به شخص دیگری دادم و بعد رسید پول را از جیبش درآورده و به آنها ارائه کرد.
اگر امام پول را از ایشان گرفته و رسید داده بود شاید تا آخر عمر در گوشه زندان میماند و شکنجه میشد.
منبع:(. با اقتباس و ویراست از کتاب کرامات اولیا)http://www.jamnews.ir/detail/News/746459?sk=1