حکیم الهی آقا محمدرضا قمشه ای به سال 1241ق در قمشه دیده به جهان گشود. پدرش شیخ ابوالقاسم اصفهانی فاضلی شرافتمند بود که زمینه ساز ترقی و کمال فرزند نابغه اش شد. تحصیلات مقدماتی اش را نزد اساتید قمشه و اصفهان فرا گرفت و در سطوح عالی علوم عقلی محضر آقا سید رضی الدین لاریجانی و میرزا حسن نوری را مغتنم شمرد و خود چنان بر حکمت مشاء، اشراق و متعالیه تسلط یافت که سلسله بزرگان فلسفه و عرفان به ایشان منتسب می گردند.
قلم ترجمان بزرگی را می نگارد که از کوچکی مورد ملاطفت علمای زمان خود بوده است. سید حسن مدرس شاگرد آخوند ملاعلی نوری به پدر آقا محمدرضا گفته بود: قدر این پسر را بشناس و بر او لازم است که جز تحصیل علم به امر دیگری نپردازد. او هم در فتح قله علم چنان همتی بخرج داد که به قول امام خمینی به درجه استاد الاساتید نائل آمد و اکابری همچون میرزا هاشم اشکوری، میرزا محمدحسن کرمانشاهی، میرزا ابوالفضل تهرانی، آخوند ملا محمد کاشانی و جهانگیر خان قشقایی افتخار شاگردی او را داشتند.
حکیم قمشه تا 55 سالگی زمستان ها را در اصفهان و تابستان ها را در قمشه به تدریس و تربیت نفوس مستعده گذراند و در حدود سال 1294 در یک هجرت علمی دردارالخلافه تهران ساکن شد. یکی از شاگردانش به نام محمود حسینی ساوجی از تاثیر ورود ایشان به تهران چنین حکایت می کند:
خداوند رحمت کند آقا محمدرضا اصفهانی قمشه ای را که در عصر ناصرالدین شاه، فتح باب تدریس عرفانیات و تصوف از او شد. شرح فصوص الحکم و کتاب تمهید را قبل از ورودشان به دارالخلافه کسی نمی دانست چه رنگ است.
شهید مطهری از اقامت ده ساله ایشان در تهران چنین یاد می کند: عارف قمشه ای حدود ده سال پایان عمر خود را در حجره مدرسه صدر مسکن گزید. آن ایام وی در تهران حوزه تدریس گرم و پررونقی داشته و شاگردان پرشور و فاضلی را تربیت کرده است.
حکیم قمشه ای در اوج شهرت میرزا ابوالحسن جلوه به تهران آمد و بازار میرزای جلوه را شکست به طوری که معروف شد جلوه از جلوه افتاد.
روحیات اخلاقی
شعار ایشان ساده زیستی بود. هرگز لباس روستایی را از تن دور نکرد. به گفته جهانگیرخان هیچ جنبه علمایی نداشت. هر که او را درمحفلی می دید، گمان دانش و مقامی که او را بود، نمی کرد. هیچ دعوی فضل نمی کرد و با خلوت و تنهایی بیشتر مانوس بود. به فقهای عصرش بسیاراحترام می گذاشت و مسائل خود را از آنان می پرسید و به آنها اعتماد داشت. به گفته سید جلال الدین آشتیانی ، حکیم قمشه ای و استاد عارفش سید رضی هرگز خود را در معرض مرید بازی قرار نمی دادند. آن مرحوم صاحب کرامات بوده و طی الارض را به ایشان نسبت داده اند.
بخشش بزرگ
منقول است که حکیم قمشه ای تمامی ثروتی را که از پدرش به ارث برده بود را در خشک سالی سال 1288 ق صرف نیازمندان و گرسنگان کرد و خود تا پایان عمر درویشانه زیست. در یک صحنه ای از این خشکسالی او و همسرش از مقابل مسجد کاسه گران می گذشتند که گرسنگی شدید چند کودک او را از خود بی خود می کند و بلافاصله با تهیه غذا آنها را از مرگ نجات داد.
در وهله دیگری نیز ایشان تمامی جواهرات اهدایی از ناصر الدین شاه را به فقرا بخشید.
شاعر منطق
این مرد الهی طبع شعر هم داشت و در سروده هایش به «صهباء» تخلص می کرد. او صاحب دیوانی بود که متاسفانه دست حوادث آن را به مرحله چاپ نرسانده است. با این حال مقداری از سروده های ایشان به طور پراکنده در برخی منابع دیده می شود. این اشعار را آقای صدوقی سهی در کتاب"تاریخ الحکماء و عرفای متاخر” جمع آوری کرده است. چند بیت از اشعار ایشان
امروز گه به ما نظر تیز می کنی گاهی نظر به خنجر خون ریز می کنی
گر بشکنی به چهره وگر افکنی به دوش پس فتنه ز روی دلاویز می کنی
بگذار جوی شیر به شیرین و کوه کن تو جوی خون ز دیده پرویز می کنی
ساغر ز خون ماست به اندازه نوش کن این جام باده نیست که لبریز می کند
غروب آفتاب
مرحوم قمشه ای در ایام اقامت در تهران در حجره ای که بر بام آب انبار مدرسه صدر ساخته بودند، سکونت داشت. طبق قول صحیح ایشان در ماه صفر 1306 قمری در حالی که حدود 65 سال از عمر شریفش می گذشت در همان حجره به لقاء الله پیوست.
استاد مطهری ارتحال غریبانه این مرد بزرگ را چنین به تصویر می کشد:
“آقا محمدرضا در سال 1306 قمری در کنج مدرسه در تنهایی و خلوت و سکوتی عارفانه از دنیا رفت، قضا را آن روز مصادف بود با فوت مفتی بزرگ شهر مرحوم حاج ملا علی کنی و در شهر غوغایی برپا بود. دوستان و ارادتمندانش ساعت ها پر از فوت او از درگذشتش آگاه شدند.آن گروه معدود او را به خاک سپردند. در مورد محل دفن وی اختلاف نظر است. نویسنده طرائق الحقایق می نویسد: که مدفن وی در ابن بابویه نزدیک مزار حاج آخوند محلاتی است
منبع: گلشن ابرار، ج 10، ص 289
عیسی(علیه السلام) به شاگردان خود فرمود: حکایت دنیا همچون یک پل است پس از آن عبور کنید و به آباد کردن ان سرگرم نشوید و سپس گفت: کدام یک از شما بر روی موج دریا خانه می سازد؟ خانه ی دنیا نیز چنین است، آن را جایگاه ابدی خود نگیرید.
میلاد حضرت مسیح مبارک
حضرت علی (علیه السلام) در روایتی با تاکید بر مشورت کردن در امور خطر خودرأیی را گوشزد کرده اند.
امیرالمومنین (علیه الاسلام):
الِاسْتِشَارَةُ عَيْنُ الْهِدَايَةِ وَ قَدْ خَاطَرَ مَنِ اسْتَغْنَى بِرَأْيِه
مشورت کردن حقیقت هدایت و راهنمایی است و کسی که به رای خود اکتفا کند، خود را به خطر افکنده است.
منبع:
نهج البلاغة (للصبحي صالح) ؛ ص506
آیت الله قرهی گفت: تفکّر، زندگی و حیات است، دل مرده را زنده و بصیر میکند. دل انسان حیات پیدا میکند، نوع حیاتش هم این است که بصیر میشود و میبیند.
” تمام شرافت انسان، به صورت ظاهر، به تفکّر است، این که اشرف مخلوقات است و قوّهی عاقله دارد. آن چیزی هم که عامل خطورات نفسانی و شیطانی میشود، همین تفکّر است. این تفکّر یا الهی میگردد و یا شیطانی.
به قدری شرافت تفکّر زیاد است که اگر به معنی حقیقی تفکّر باشد، از عقل است. لذا تفکّر غیر حقیقی هم داریم، چون در باب گناه هم بعضی از علمای اخلاق و عرفای عظیمالشّأن، حسب روایات شریفه بیان میکنند که گناهکاران هم فکر میکنند.
آن مرد الهی، ملّا محسن فیض کاشانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) تمثیل بسیار زیبایی در این زمینه دارند، میفرمایند: تفکّر در مورد گناه و مطالب نفسانی و شیطانی، ظهور تفکّر است، نه حقیقت تفکّر. چون حقیقت فکر، مِن العقل است. تفکّر حقیقی همان است که آیات الهی اشاره میکند و اتّفاقاً به آنها که در گناه میافتند، میفرماید: چرا شما تفکّر نکردید؟! لذا فکر در گناه - که در روایات هم بیان شده - تفکّر ظاهری است. چون تفکّر فقط از عقل است و اگر کسی تفکّر کرد، راه نجات پیدا میکند.
حتّی اولیاء خدا فرمودند: تفکّر عامل قرب و ایجاد بندگی است. تفکّر، سیر درونی و باطنی است که از آن مبادی شروع میشود و مقدّماتی را ایجاد میکند تا انسان را به فعل بندگی دعوت میکند.
بنده موقعی بنده میشود که افعالش الهی باشد و به ادّعای بندگی نیست. بارها بیان کردیم که ما یا عبد نفس هستیم، یا عبد شیطانیم و یا عبدالله هستیم. جالب است که هیچ کدام از این سه مورد هم به ادّعا نیست، به عمل است.
اگر تفکّر انسان، الهی نشود، عملش هم الهی نمیشود و به سوی بندگی پروردگار عالم قدم برنمیدارد. لذا عرفای عظیمالشّأن، آن را به سیر درونی و باطنی و آفاق حرکتی روح تعبیر کردند که انسان را از مقاصد اوّلیّه و مِن الجمهولات الی المعلومات میبرد.
به تعبیر خودمانی، تفکّر اگر به حقیقت تفکّر شد، انسان از جهل بیرون میآید و به کسی تبدیل میشود که به دنبال کسب معلومات و علم است. علم بما هو علم هم انسان را اهل عمل میکند. اگر انسان علم به مطلبی پیدا کرد، عامل به آن میشود.
اگر تفکّر کسی زیاد شد، سکوتش زیاد می شود؛ یعنی چه؟
علمای بزرگوار حسب روایات شریفه میفرمایند: اگر تفکّر کسی زیاد شد، سکوتش زیاد میشود. این مطلب بدین معناست که بیجا سخن نمیگوید و اگر سخن میگوید، سخن درست و حقّ میگوید. «و الّذین هم عن اللّغو معرضون» میشود؛ یعنی از لغو دوری میجوید. چه برسد بخواهد نعوذبالله لسانش به فحّاشی، تهمت و غیبت باز شود. معلوم میشود که کسی که لسانش هر چه میخواهد میگوید، اهل تفکّر نبوده است.
آن که زبانش هرزه شد، آن که لغو گفت و بعد از آن به گناه و معصیت مبتلا شد، دلالت بر این است که اهل تفکّر نبود و وقتی اهل تفکّر نبود، اعضاء و جوارج خودش را یله و رها کرد و نفس و شیطان، او را بردند. گاه معالأسف ژست عقلایی هم میگیرد. چون شیطان اعمالشان را برایشان زینت میدهد «زیّن لهم الشّیطان». لذا مؤمنین و اهل معنا را انسانهای اُمّل و عقبافتاده میدانند و خودشان را صاحب خرد و عقل میپندارند.
امّا تفکّر حقیقی، انسان را به خدا نزدیک میکند. مبدأ، تفکّر است و مقصد را برای انسان معلوم میکند که آن، بندگی خداست و این که انسان بداند هیچ اختیاری از خود ندارد، نه دستش، نه پایش، نه چشمش و ..، هر چه هست، اراده ذات احدیّت است. اینجاست که اولیاء خدا میفرمایند: این تفکّر، تفکّر به معنی تفکّر حقیقی است.
بالهای نفس برای پرواز به بندگی
آن مرد عظیمالشّأن و الهی، ابوالعرفا، آیتالله العظمی ادیب(اعلی اللّه مقامه الشّریف) جملهای بیان فرمودند که عین جملهی ایشان را آیتالله العظمی شاهآبادی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هم بیان فرمودند. آن جمله، این است: تفکّر، بالهای نفس است که انسان را به آشیان قدسی خودش که همان بندگی خالص است، پرواز میدهد.
کنترل فکر صاحبان خرد، حتّی در بستر!
لذا پروردگار عالم هم انسان را به تفکّر دعوت کرده است و حتّی میفرماید: اوّل نگاه به آسمان و زمین برای اهل تفکّر و اهل خرد است. «إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلاَفِ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ لَآیَاتٍ لِأُولِی الْأَلْبَابِ» مسلماً در آفرینش آسمانها و زمین، و آمد و رفت شب و روز، نشانههای (روشنی) برای خردمندان است.
حتّی بیان کردیم: پروردگار عالم در مواردی انسانها را مؤاخذه میکند که شما اهل تفکّر و اهل بصیرت نیستید (چون تفکّر، بصیرت میآورد و روایاتش را بیان خواهم کرد). پروردگار عالم در سوره ذاریات بیان میفرماید: «وَ فِی الْأَرْضِ آیَاتٌ لِلْمُوقِنِینَ وَ فِی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلاَ تُبْصِرُونَ»، - و در زمین آیاتی برای اهل یقین (آنهایی که تفکّر میکنند) است، و در وجود خود شما نیز آیاتی است (همین که دارید حرف میزنید، همین که دارید گوش میدهید، همین که دارید با این چشم که به صورت یک دوربین کوچک هست، میبینید و رنگها را هم تشخیص میدهید، دوری و نزدیکی را میبینید و …)؛ آیا نمیبینید، خرد ندارید؟!
اولیاء الهی میفرمایند: حال انسان باید حالی باشد که دائم کنترل فکر داشته باشد. اگر این کنترل فکر درست شد، معلوم است انسان در این دنیا و مافیها، ولو تک باشد؛ یعنی به فرض همهی عالم، بندگی را درک نکرده باشند و فقط او خلاف جهت حرکت کند، بندگی را درک میکند. این خصوصیّت کنترل فکر است.
میدانید یکی از ثمرات بندگی، شبخیزی است. بیان میکنند این آیه شریفه که در سورهی آلعمران بیان شده، برای اهل شب است. پروردگار عالم میفرمایند: «الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیَاماً وَ قُعُوداً وَ عَلَی جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً سُبْحَانَکَ فَقِنَا عَذَابَ النَّار» با همین الّذین، علاوه بر صله و موصول، حصر ایجاد میشود. آنهایی که همیشه خدا را یاد میکنند. چه موقعی که ایستادهاند و چه زمانی که نشستهاند. در بستر هم که از این پهلو به آن پهلو میشوند، دائم یاد خدا هستند.
یکی از خصوصیّت اهل ذکر (الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ) این است که اهل تفکّر هستند. یَذْکُرُونَ اللَّهَ … یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ. حال اهل ذکر این است که دائم در خلقت آسمان و زمین تفکّر میکنند. وقتی تفکّر میکنند، معلوم است که اینها به جای بدی نمیروند.
حالا یک کسی در بستر میخوابد و نعوذبالله فکر گناه میکند. امّا اگر بخواهی خلاصی از این حال داشته باشی، باید فکرت را کنترل کنی. حالا روایات آن را بیان خواهیم کرد، من کدهایی را جلوتر بیان میکنم که بدانید بحث چیست. بعضیها در بستر فکر گناه میکنند، امّا آنها که در بستر هم خوابیدند و از سمتی به سمت دیگر مدام میچرخند و باز تفکّر میکنند، «یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ». یعنی حتّی در خلوت هم اجازه نمیدهند که شیطان، تفکّر آنها را ببرد که اگر فکر از دست رفت، همه چیز از دست میرود. لذا در خلوتشان هم فکرشان، الهی است.
قیام میکنند، مینشینند، میخوابند، مدام به یاد خدا هستند و تفکّر میکنند. لذا اگر خواستیم یاد خدا وجودمان را فرابگیرد و دائم بر ما سیطره داشته باشد، باید فکرمان را کنترل کنیم.
منبع:
http://www.shahrekhabar.com/cultural/148214862098035
امام خامنه ای: ایران پیشرفته و شریف، نیازمند نسل جوانی شجاع،تحصیلکرده و انقلابی است.
حضرت آیت الله خامنه ای در دیدار بیش از هزار نفر از نخبگان و استعدادهای برتر علمی فرمود: جوانان
نخبه هدایای نفیس الهی و امانتی در دست مسئولان هستند.
منبع:http://www.fetan.ir/home/