امام علی (علیه السلام) می فرمایند:
لا یُؤنِسَنَّکَ اِلاَّ الحَقُّ وَ لا یوحِشَنَّکَ اِلاَّ الباطِلُ
مبادا جز حق، با تو اُنس بگیرد و جز باطل، از تو بهراسد.
نهج البلاغه، از خطبه 130
امام على (علیه السلام) می فرمایند:
اِنَّ النّاسَ یَستَغنونَ اِذا عُدِلَ بَینَهُم وَ تُنزِلُ السَّماءُ رِزقَها وَ تُخرِجُ الرضُ بَرَکَتَها بِاِذنِ اللّهِ تَعالى.
اگر در میان مردم عدالت برقرار شود، همه بی نیاز می شوند و به اذن خداوند متعال آسمان روزى خود را فرو می فرستد و زمین برکت خویش را بیرون می ریزد.
من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 400، ح 5859
آیتالله ناصر مکارم شیرازی در تفسیر نمونه ذیل آیات33 تا 35 سوره مبارکه «زخرف» به زیورآلات دنیوی و قصرهای باشکوه برای کافران اشاره کرده است که متن آن در ادامه میآید؛
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
«وَ لَوْ لا أَنْ یَکُونَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً لَجَعَلْنا لِمَنْ یَکْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُیُوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّة وَ مَعارِجَ عَلَیْها یَظْهَرُونَ* وَ لِبُیُوتِهِمْ أَبْواباً وَ سُرُراً عَلَیْها یَتَّکِؤُنَ* وَ زُخْرُفاً وَ إِنْ کُلُّ ذلِکَ لَمّا مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةُ عِنْدَ رَبِّکَ لِلْمُتَّقِینَ؛ اگر (تمکن کفّار از مواهب مادى) سبب نمىشد که همه مردم امت واحد (گمراهى) شوند، ما براى کسانى که به (خداوند) رحمان کافر مىشدند خانههایى قرار مىدادیم با سقفهایى از نقره و نردبانهایى که از آن بالا روند. و براى خانههایشان درها و تختهایى (زیبا و نقرهاى) قرار مىدادیم که بر آن تکیه کنند. و انواع زیورها، ولى تمام اینها بهره زندگى دنیاست، و آخرت نزد پروردگارت از آن پرهیزگاران است». (زخرف/ 33 تا 35)
ارزشهاى دروغین دنیوی/ قصرهاى باشکوه با سقفهاى نقرهاى!
این آیات، همچنان بحث پیرامون نظام ارزشى اسلام و عدم معیار بودن مال و ثروت و مقامات مادى را ادامه مىدهد.
در نخستین آیه، مىفرماید: «اگر (تمکّن کفار از مواهب مادى) سبب نمىشد که همه مردم (تمایل به کفر پیدا کنند و) امت واحد (گمراهى) گردند، ما براى کسانى که به (خداوند) رحمان کافر مىشدند خانههایى قرار مىدادیم با سقفهایى از نقره» (وَ لَوْ لا أَنْ یَکُونَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً لَجَعَلْنا لِمَنْ یَکْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُیُوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّة).
خانههایى که چندین طبقه داشته باشد، «و براى آنها نردبانهایى (جالب) قرار مىدادیم که از آن بالا روند» (وَ مَعارِجَ عَلَیْها یَظْهَرُونَ).
جمعى از مفسران گفتهاند: منظور پلههایى از نقره است، و عدم تکرار کلمه «فِضِّة» (نقره) به خاطر وضوح آن است، ولى گویا آنها وجود پلهها را به تنهایى دلیل بر اهمیت خانهها ندانستهاند، در حالى که چنین نیست، اصل وجود پلههاى فراوان دلیل بر عظمت بنا و داشتن طبقات متعدد است.
«سُقُف» (بر وزن شتر) جمع «سقف» است و بعضى آن را جمع «سقیفه» به معنى مکان مسقف، مىدانند ولى قول اول مشهورتر است.
سپس مىافزاید: «و براى خانههایشان درها و تختهایى (زیبا و نقرهاى) قرار مىدادیم که بر آن تکیه کنند (وَ لِبُیُوتِهِمْ أَبْواباً وَ سُرُراً عَلَیْها یَتَّکِؤُنَ).
ممکن است این جمله، اشاره به درها و تختهاى نقره باشد که چون در آیه قبل در مورد سقفها آمده، در اینجا از تکرار آن خوددارى شده، و نیز ممکن است وجود درها و تختهاى متعدد (با توجه به این که اَبْواباً و سُرُراً نکره است و در اینجا براى اهمیت آمده) خود دلیل بر عظمت آن قصرها باشد، زیرا هرگز براى یک خانه محقر درهاى متعدد نمىگذارند، این مخصوص قصرها و خانههاى مجلل است، و همچنین وجود تختهاى بسیار.
باز به این هم اکتفا نکرده، مىافزاید: علاوه بر همه اینها «انواع زیورها براى آنها قرار مىدادیم (وَ زُخْرُفاً).
تا زندگى مادى و پر زرق و برقشان از هر نظر تکمیل گردد، قصرهایى مجلل و چند اشکوبه با سقفهایى از نقره، و درها و تختهاى متعدد، و انواع وسائل زینتى، و هر گونه نقش و نگار آن چنان که مطلوب و مقصود و معبود دنیاپرستان است.
سپس مىافزاید: «ولى تمام اینها بهره زندگى دنیاست و آخرت نزد پروردگارت از آن پرهیزگاران است»! (وَ إِنْ کُلُّ ذلِکَ لَمّا مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةُ عِنْدَ رَبِّکَ لِلْمُتَّقِینَ).
«زُخْرف» در اصل به معنى هرگونه زینت و تجمل توأم با نقش و نگار است، و از آنجا که یکى از مهمترین وسائل زینت، طلا است به آن هم «زخرف» گفته شده است، و این که به سخنان بیهوده «مزخرف» مىگویند به خاطر زرق و برقى است که به آن مىدهند.
کوتاه سخن این که: این سرمایههاى مادى و این وسایل تجملاتى دنیا، به قدرى در پیشگاه پروردگار، بىارزش است که باید تنها نصیب افراد بىارزش همچون کفار و منکران حق باشد، و اگر مردم کم ظرفیت و دنیاطلب به سوى بىایمانى و کفر، متمایل نمىشدند، خداوند این سرمایهها را تنها نصیب این گروه منفور و مطرود، مىکرد، تا همگان بدانند مقیاس ارزش و شخصیت انسان این امور نیست.
اسلام ارزشهاى غلط را درهم مىشکند
به راستى تعبیرى رساتر از آنچه در آیات فوق آمده براى درهم شکستن ارزشهاى دروغین پیدا نمىشود، براى دگرگون ساختن جامعهاى که محور سنجش شخصیت افراد در آن، تعداد شتران، مقدار درهم و دینار، و تعداد غلامان و کنیزان و خانهها و وسائل تجملى است، تا آنجا که تعجب مىکنند چرا «محمّد»(صلى الله علیه وآله) یتیم و از نظر مادى، فقیر به نبوت برگزیده شده، اساسىترین کار این است که این چهارچوبهاى غلط ارزشى درهم شکسته شود، و بر ویرانه آن ارزشهاى اصیل انسانى، تقوا و پرهیزگارى، و علم و دانش، ایثار و فداکارى، شهامت و گذشت بنا شود، در غیر این صورت همه اصلاحات، روبنایی و سطحى و ناپایدار خواهد بود.
و این، همان کارى است که اسلام و قرآن و شخص پیامبر اسلام(ص) به عالىترین وجه انجام داد، و به همین دلیل، جامعهاى که از عقب افتادهترین و خرافىترین جوامع بشرى بود، در مدتى کوتاه، آن چنان رشد و نمو کرد که در صف اول قرار گرفت.
جالب این که در حدیثى از پیغمبر گرامى(صلی الله علیه و آله) در تکمیل این برنامه مىخوانیم: لَوْ وَزَنَتِ الدُّنْیا عِنْدَ اللّهِ جَناحَ بَعُوضَة ما سَقَى الْکافِرَ مِنْها شَرْبَةَ ماء: «اگر دنیا به اندازه بال مگسى نزد خدا وزن داشت خداوند به کافر حتى یک شربت آب نمىنوشانید».
امیرمؤمنان على(علیه السلام) نیز در «خطبه قاصعه» سخن را در این زمینه به اوج رسانده مىفرماید:
«موسى بن عمران(علیه السلام) با برادرش بر فرعون وارد شدند، در حالى که لباسهاى پشمین بر تن داشتند و در دست هر کدام عصاى (چوپانى) بود، با او شرط کردند که اگر تسلیم فرمان خدا شود، حکومت و ملکش باقى مىماند، و عزت و قدرتش دوام خواهد یافت، اما او گفت: آیا از این دو تعجب نمىکنید؟ که با من شرط مىکنند بقاى ملک و دوام عزتم بستگى به خواسته آنها دارد، در حالى که فقر و بیچارگى از سر و وضعشان مىبارد! (اگر راست مىگویند) پس چرا دستبندهایى از طلا به آنها داده نشده است»؟
چرا خداوند پیامبران را از ثروتمندان قرار نداد؟
«این سخن را فرعون به خاطر بزرگ شمردن طلا، و جمعآورى آن، و تحقیر پشمینه پوشى گفت».
«اگر خدا مىخواست به هنگام بعثت پیامبرانش، درهاى گنجها و معادن طلا و باغهاى سبز و خرم را به روى آنان بگشاید، مىگشود، و اگر اراده مىکرد، پرندگان آسمان و حیوانات وحشى زمین را همراه آنان گسیل مىداشت، ولى اگر این کار را مىکرد آزمایش مردم از میان مىرفت و پاداش و جزا بىاثر مىشد»!.
و در قسمت دیگرى از همین خطبه مىفرماید: «مگر نمىبینید خداوند انسانها را، از زمان آدم تا آخر جهان، با سنگهایى که نه زیانى مىرسانند و نه سودى، نه مىبینند و نه مىشنوند، آزمایش کرده، این سنگها را خانه مقدس خود (کعبه) قرار داده، و آن را موجب پایدارى و قوام مردم ساخته است، آن را در پر سنگلاخترین مکانها، و بىگیاهترین نقاط روى زمین، در تنگناى درههایى مستقر ساخته، در میان کوههاى خشن، شنهاى متراکم، چشمههاى کم آب، آبادىهاى جدا و پر فاصله، که هیچ مرکبى به راحتى در آن زندگى نمىکند، و سپس آدم و فرزندانش را فرمان داد، که به آن سو توجه کنند و آن را مرکز تجمع خود سازند….».
«اگر خدا مىخواست خانه مقدسش، و محل انجام مناسک حج را در میان باغها و نهرها و زمینهاى هموار و پر درخت و آباد، که داراى خانهها و کاخهاى بسیار و آبادىهاى به هم پیوسته، در میان گندم زارها و باغهاى پر گل و گیاه، در میان بستانهاى زیبا و سرسبز و پرآب، در وسط باغستانى بهجتزا با جادههاى راحت و آباد، قرار دهد، توانایى داشت، ولى در این حالت آزمایش و امتحان سادهتر بود، و پاداش و جزا نیز کمتر (و مردم به ارزشهاى فریبنده ظاهرى مشغول مىشدند و از ارزشهاى واقعى الهى غافل مىگشتند)».
به هر حال، اساس انقلاب اسلامى انقلاب ارزشهاست، و اگر مسلمانان امروز در شرایطى سخت و ناگوار، تحت فشار دشمنان بىرحم و خونخوار قرار گرفتهاند به خاطر همین است که آن ارزشهاى اصیل را رها ساخته، بار دیگر ارزشهاى جاهلى در میان آنان رونق گرفته است، مقیاس شخصیت، مال و مقام دنیا شده، و علم و تقوا و فضیلت را به فراموشى سپردهاند، در زرق و برق مادى فرو رفته، و از اسلام، بیگانه شدهاند، و تا چنین است باید کفاره این خطاى بزرگ را بپردازند، و تا تحول را از ارزشهاى حاکم بر وجودشان شروع نکنند، مشمول الطاف الهى نخواهند شد که: إِنَّ اللّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْم حَتّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ.
پاسخ به یک سؤال
با مطالعه آیات فوق پیرامون تحقیر شدید زینت هاى ظاهرى، و ثروت و مقام مادى، این سؤال مطرح مى شود: پس چرا قرآن مجید در جاى دیگر مىگوید: قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِیَ لِلَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا خالِصَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ لِقَوْم یَعْلَمُونَ: «بگو: چه کسى زینتهاى الهى را که براى بندگان خود آفریده، و روزىهاى پاکیزه را حرام کرده است؟! بگو: اینها در زندگى دنیا براى کسانى است که ایمان آوردهاند، (اگر چه دیگران نیز با آنها مشارکت دارند، ولى) در قیامت خالص (براى مؤمنان) خواهد بود، این گونه آیات (خود) را براى کسانى که آگاهند شرح مىدهیم»!
یا در جاى دیگر مى فرماید: یا بَنِی آدَمَ خُذُوا زِینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِد: «اى فرزندان آدم! زینت خود را به هنگام رفتن به مسجد، با خود بردارید».
چگونه این دو گروه از آیات با هم سازگار است؟!
در پاسخ باید به این نکته توجه داشت که: هدف در آیات مورد بحث شکستن ارزشهاى دروغین است، هدف این است که مقیاس شخصیت انسان ها را ثروت و زینت آنها نشمارند، نه این که امکانات مادى بد چیزى است، مهم این است که به آنها به صورت یک ابزار نگاه شود نه یک هدف متعالى و نهایى.
وانگهى، اینها در صورتى ارزش دارد که در حد معقول و شایسته و خالى از هر گونه اسراف و تبذیر باشد، نه ساختن کاخهایى از طلا و نقره و گرد آوردن زینتهاى انبوهى از سیم و زر!
و از اینجا روشن مىشود که نه بهرهمند بودن گروهى از کفار و ظالمان از این مواهب مادى دلیل بر شخصیت آنها است، و نه محروم بودن مؤمنان از آن، و نه استفاده از این امور در حد معقول، به صورت یک ابزار، ضررى به ایمان و تقواى انسان مىزند، و این است تفکر صحیح اسلامى و قرآنى.
قالَ رَسُولُ اللَّهِ صلیالله علیه و آله و سلم: لِکُلِّ شَیْءٍ أَسَاسٌ وَ أَسَاسُ الْإِسْلَامِ حُبُّنَا أَهْلَ الْبَیْت.
پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) میفرمایند: برای هر چیز پایه و اساسی است و اساس اسلام حب و دوستی نسبت به ما اهلبیت علیهمالسلام است.
الکافی (ط - الإسلامیة)؛ ج2؛ ص46
روزى امام صادق عليه السّلام در مجلس منصور حاضر شد و نزد او مردى از هند بود كه كتابهاى طبى را براى او مىرخواند. امام صادق عليه السّلام ساكت نشسته بود و گوش مى داد وقتى مرد هندى فارغ شد به او گفت: آيا از آنچه نزد من است، چيزى را مى خواهى؟ امام فرمود: نه چون آنچه نزد من است بهتر از آن است كه نزد توست. گفت: آن چيست؟ فرمود: من گرمى را با سردى و سردى را با گرمى وتر را با خشك و خشك را با تر مداوا مى كنم و كار را به خدا وامى گذارم و آنچه را كه از پيامبر اسلام صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم وارد شده به كار مى بندم . بدان كه معده خانه درد است و پرهيز رأس هر دوايى است و به بدن خود آنچه را كه عادت كرده بده. و بعد امام فرمود: آيا گمان مى كنى كه من از كتب طب آموخته ام؟ طبيب هندي گفت: آرى. حضرت فرمود: نه به خدا قسم من غير از خدا از كسى ياد نگرفته ام اكنون بگو كه من به طب آگاهترم يا تو؟ هندى گفت: من. امام فرمود: از تو مى پرسم به من جواب بده. گفت بپرس. امام فرمود: اى مرد هندى به من بگو چرا سر انسان داراى استخوانهاى متعددى است؟ گفت: نمى دانم. امام فرمود: بگو چرا موى سر در قسمت بالا قرار گرفته؟ گفت: نمى دانم. امام فرمود: چرا پيشانى از مو خالى است؟ گفت: نمى دانم. امام فرمود: چرا پيشانى داراى خطوط است؟ گفت: نمى دانم. امام فرمود: چرا ابروها بالاى چشمها قرار گرفته؟ گفت: نمى دانم. امام فرمود: چرا چشمان به شكل لوزى است؟ گفت: نمى دانم. امام فرمود: چرا بينى در وسط دو چشم قرار گرفته است؟ گفت: نمى دانم. امام فرمود: چرا بينى در وسط دو چشم قرار گرفته است؟ گفت: نمى دانم. امام فرمود: چرا سوراخهاى بينى رو به پايين است؟ گفت: نمى دانم. امام فرمود: چرا لب و شارب بالاى دهان قرار گرفت؟ گفت: نمى دانم. امام فرمود: چرا دندانهاى كرسى پهن و دندان نيش تيز است؟ گفت: نمى دانم. امام فرمود: چرا مردها ريش دارند؟ گفت: نمى دانم. امام فرمود: چرا دو كف دست از مو خالى است؟ گفت: نمى دانم. امام فرمود: چرا ناخن و مو احساس ندارند؟ گفت: نمى دانم. امام فرمود: چرا قلب مانند صنوبر است؟ گفت: نمى دانم. امام فرمود: چرا ريه ها دو قطعه اند و حركت آنها در محل خود انجام مى گيرد؟ گفت: نمى دانم. امام فرمود: چرا كبد به شكل برآمده است؟ گفت: نمى دانم. امام فرمود: چرا كليه به شكل لوبيا است؟ گفت: نمى دانم. امام فرمود: چرا خميدگى زانو به پشت است؟ گفت: نمى دانم. امام فرمود: چرا كف پا از داخل منحنى است؟ گفت: نمى دانم. امام فرمود: ولى من مى دانم. هندى گفت: پس پاسخ بده. امام فرمود: اينكه استخوانهاى سر متعدد است براى آن است كه اگر يك چيز تو خالى استخوان يك تكه داشت زود درد مى كرد و اگر با استخوانهاى متعدد و با مفصلها باشد سردرد از آن دور مى شود. اينكه مو در بالاى سر است براى آن است كه روغنها به مغز برسد و از اطراف آن بخار خارج شود و گرما و سرما را از آن دور كند. اينكه پيشانى از مو خالى است براى آن است كه آنجا محل ورود نور به چشم هاست. اينكه در پيشانى خط هايى وجود دارد براى آن است كه عرقى كه از سر به طرف چشم مىآيد در آنجا بماند به اندازهاى كه انسان آن را از خود دفع كند مانند نهرها كه آبها را در خود مى گيرند. و اينكه ابروها را بالاى چشمها قرار داده براى آن است كه نور را به اندازه لازم بفرستد. اى هندى آيا نمى بيني كه وقتى نور شديد باشد انسان دستش را بر چشمش مى گذارد تا نور به اندازه كافى بتابد؟ و اينكه بينى را وسط دو چشم قرار داد براى آن است كه نور را به دو قسمت مساوى براى دو چشم تقسيم كند. و اينكه چشم به شكل لوزى است براى آن است كه دوا را با ميل به آن بكنند تا دردش زايل شود و اگر مربع يا دايرهاى بود ميل در آن جريان نمى يافت و دوا به آن نمى رسيد و درد آن زايل نمىشد. و اينكه سوراخ بينى را به طرف پايين قرار داده براى آن است كه دردهايى كه از بالا مى ريزد به پايين بريزد و در مقابل، بوها از آن بالا رود و اگر رو به بالا بود دردها از آن پايين نمى آمد و بوها بالا نمى رفت. و اينكه لب و شارب را بالاى دهان قرار داده براى آن است كه آنچه از دماغ مى ريزد به دهان نريزد تا انسان از غذا و آب متنفر نباشد. و اينكه براى مردان ريش قرار داده براى آن است كه از اينكه صورت خود را بپوشد بىنياز باشد و مردان از زنان متمايز باشند. و اينكه دندان جلويى را تيز قرار داده تا با آن ببرد و دندان كرسى را پهن قرار داده تا با آن خورد كند و دندان ناب را بلند قرار داده و آن ستونى در ميانست و دندانهاى پيشين و دندانهاى كرسى را از هم جدا مى كند. و اينكه دو كف دست را بدون مو قرار داده براى آن است كه لمس به وسيله آنها انجام مى گيرد و اگر مو داشت انسان نمى توانست به خوبى لمس كند. و اينكه مو و ناخن روح ندارند براى آن است كه بلند شدن آنها بد و كوتاه كردن آنها پسنديده است و اگر روح داشتند موقع كوتاه كردن انسان احساس درد مى كرد. و اينكه قلب مانند دانه صنوبر است براى آن است كه قلب آويخته است و سر آن نازك است تا داخل ريه باشد و از هواى داخل آن استفاده كند و مغز سر از حرارت آن دچار صدمه نشود. و اينكه ريه را به دو قطعه كرده براى آن است كه قلب در جوف آن قرار گيرد و با حركت آن استراحت كند. و اينكه كبد را به شكل برآمده قرار داده براى آن است كه بر معده سنگينى كند و به آن فشار آورد تا بخارهاى آن خارج شود. و اينكه كليه را مانند لوبيا قرار داده براى آن است كه محل ريزش منى نقطه به نقطه در آن قرار دارد و اگر دايرهاى يا مربع بود، نقطه ها به هم وصل مى شد و مرد از خروج آن احساس لذت نمى كرد چون منى از فقرات كمر به كليه مى ريزد و آن با قبض و بسط خود آن را به مثانه پرتاب مى كند همان گونه كه تير از كمان پرتاب مى شود. و اينكه خمى زانو را به طرف پشت قرار داده، براى آن است كه انسان به طرف جلو حركت مى كند و بايد تعادل داشته باشد و اگر اين طور نبود در راه رفتن سقوط مى كرد. و اينكه كف پا را منحنى قرار داده براى آن است كه اگر همه كف بر زمين واقع مى شد به سنگينى سنگ آسياب مى شد. مرد هندى گفت: اين همه علوم از كجا براى تو حاصل شده است؟ امام فرمود: آن را از پدرانم و آنها از رسول خدا و او از جبرئيل و او از خداوندى كه جسم و روح را آفريد، آموخته ام. مرد هندى گفت: راست گفتى و من شهادت مى دهم كه خدايى جز اللَّه نيست و محمد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم پيامبر خدا و بنده اوست و تو دانشمندترين فرد زمان خود هستى. منبع: روش تندرستى در اسلام، ترجمه طب النبي وطب الصادق عليهما السلام ، ص72 بحار الانوار ج 14 ص 478