??یکی از راههای کاهش رنج این است که خودت برخی از رنجها را انتخاب کنی.
آدم عاقل وقتی فلسفۀ رنج را پذیرفت، میگوید: «حالا که از رنجها خلاصی ندارم، پس خودم بعضی از رنجها را انتخاب کنم»
اگر خودت یک رنجِ درست و بجا انتخاب کنی، خدا دو یا چند برابرش از رنجت کم میکند؛ مثل انفاق(در انواع مختلفش)
?? مثلاً صدقهدادن طبیعتاً کمی رنج دارد، اما رنجِ فقیرشدن، بیشتر از آن است. اگر صدقه بدهی، خدا فقرت را از بین میبرد و از رنج فقر رها میشوی. ورزش هم یک رنج است که انتخابش میکنی و سلامتی بهدست میآوری یا از رنج بیماری نجات پیدا میکنی!
?راه دیگرِ کاهش رنج، استقبال از رنجهایی است که خدا برایت انتخاب میکند. عالیترین، پُراثرترین، پرسودترین و بابرکتترین رنج در حیاط بشر رنجی است که جوانترها از پدر و مادرها تحمل میکنند؛ این رنج را نوشِ جان کن صدایت هم درنیاید! اگر تحمل کنی و به پدر و مادرت احترام بگذاری هزاران رنج از تو کم میشود!
?رنج همسر در درجۀ دوم است، اولیاء خدا از جمله پیامبر(ص) رنج همسر داشتهاند! گاهی مردها برای خانمها و گاهی خانمها برای آقایان باعث رنجهایی میشوند. رنج بچهها در درجۀ سوم قرار دارد و بعدش هم رنج دیگران. اگر این رنجها پیش آمد استقبال کن؛ نانت در روغن است! عدهای میخواهند خودشان را از این رنجها خلاص کنند اما بدتر میشود!
#استاد_پناهیان
?دین، اول میگوید «خودت باش»، بعد میگوید «خوب باش»
? خیلیها از دین فراری میشوند و تصور میکنند که دین دارد به آدم زور میگوید! درحالیکه برعکس است؛ دین میگوید: مواظب باش کسی به تو زور نگوید! حتی نگذار دیگران با تمسخر و تحقیر، تو را تحت تأثیر روانی قرار دهند و چیزی را به تو تحمیل کنند.
?اینکه تو با اراده و انتخاب خودت نماز بخوانی، برای خدا دوستداشتنی است؛ نه اینکه چون همه دارند نماز میخوانند تو هم بخوانی!
? در روایت هست: کسی که به ذکر میپردازد درحالیکه اطرافیانش در غفلت هستند، مثل کسی است که وقتی همه دارند فرار میکنند، تنهایی بایستد و بجنگد.
(کافی/۴/۳۷۳)
?استاد #پناهیان
?نمازگزاری ک براستی نماز میخواند،هیچگاه دروغ نمیگوید؛دزدی نمیکند؛دشنام نمیدهد؛ خودبین و گردنکش نیست؛ بدنبال هرزگی نمیرود و با بدان همنشین نمیشود.
#نامه_هاوبرنامه_ها
#علامه_حسن زاده
مرحوم آیت الله کوهستانی در اواخر عمر بسیار نگران آخرتش بود ، با همه زهدو ورع، خود رادست خالی میدید
از این رو هرگاه برخی از شاگردان او از قبیل #شهید هاشمینژاد و دیگران از مشهـد به حضورشان می رسیـدند، میفرمود سلام مرا به امام رضا علیه السلام برسانید و بگویید شیخ محمد دارد می آید ولی دستش خالی است
فرزند ایشان می گـوید: روزی یکی از علمای منطقه به خدمت ایشان رسید وقتی نگرانی ایشان را از سفر آخرت دید به ایشان عرض کرد شما کارها و وظایفتان را به خوبی انجام دادید و نباید مشکلی داشته باشید
آقا با چهره ای برافروخته در جوابش فرمودند: چه می گویید؟ امامی مثل علی علیه السلام وقتی که میخواهد از دنیا برود میفرماید ، نمی دانم خدا با من چه طور میخواهد معامله کند؟ آنوقت من مشکلی ندارم؟
#کتاب بر قله پارسايی
?با خود گفتم: «شب جمعه شایسته است که به سرداب مقدس بروم، زیارت ناحیه مقدسه را بخوانم. شمع نیم سوختهای را برداشتم و به سمت سرداب مقدس راه افتادم. همه جا تاریک بود درب سرداب را به آهستگی باز کردم و با احتیاط از پلهها پایین رفتم. به کف سرداب که رسیدم شمع را روشن کردم و مشغول خواندن زیارت ناحیه مقدسه شدم.
? بعد از مدت کمی صدای پای شخصی را شنیدم رویم را به سمت پلهها برگرداندم. مرد عرب ژولیده و درشت هیکلی را دیدم که خنجری در دست داشت. عزرائیل را در چند قدمی خود میدیدم عرق سردی بر پیشانیام نشسته بود آن مرد عرب نعره زنان به سوی من حمله کرد شمع را خاموش کردم و پا به فرار گذاشتم. آن مرد گوشه عبای من را گرفت و با قدرت به سوی خود کشاند.
♦️در آن لحظه به امام زمان عج توسل نمودم و بلند فریاد زدم: «یا امام زمان» یکوقت مرد عرب دیگری در سرداب پیدا شد و به مرد مهاجم فریاد زد: «رهایش کن» و بلافاصله مرد عرب قوی هیکل، بیهوش بر زمین افتاد من نیز دچار ضعف شدم و به روی زمین افتادم. کمی بعد احساس کردم فردی مرا صدا میزند. چشمانم را که باز کردم دیدم سرم به زانوی مرد عرب است هنوز در فکر مرد مهاجم بودم، دیدم همچنان بیهوش در وسط سرداب افتاده است. رمق نداشتم مرد عرب مهربان، چند دانه خرما در دهانم گذاشت که هرگز خرمایی با آن طعم نخورده بودم.
?در حالی که سر به زانوی آن مرد داشتم به من گفت: «خوب نیست در مواردی که خطر تو را تهدید میکند تنها به اینجا بیایی، بهتر است بیشتر احتیاط کنی.» یک لحظه در فکر فرو رفتم که چگونه ممکن است فردی به یکباره در این سرداب ظاهر شود و نام مرا بداند و چطور توانست با یک نهیب، آن مرد قوی هیکل را آنگونه نقش بر زمین کند؟ ناگهان متوجه شدم از آن مرد مهربان خبری نیست.
?فریاد زدم: «ای وای، سرم در دامان آقا، مولا و مقتدایم حضرت حجت بن الحسن المهدی(عج) بوده و با او حرف زدهام اما او را نشناختهام. غم عالم بر دلم نشست، با دیدهای اشکبار، از سرداب به قصد زیارت حرم عسکریین خارج شدم تا بلکه یار را در آنجا بجویم در حالی که هنوز مرد غول پیکر مهاجم عرب، بیهوش در کف سرداب افتاده بود.
?کتاب تشرفات مرعشیه، حسین صبوری