?زدیم بغل. وقت نماز بود. گفتم: «حاجی قبول باشه.» گفت: «خدا قبول کنه انشاءاللّه.» نگاهم کرد. گفت: «ابراهیم!» نگاهش کردم. نمازی خوندم که در طول عمرم توی جبهه هم نخوندم. حاجآقا شما همه نمازهاتون قبوله.قصهاش فرق میکرد.
?رفته بود کاخ کرملین. قرار داشت با پوتین. تا رئیسجمهور روسیه برسد وقت اذان شد. حاجی هم بلند شد. اذان و اقامهاش را گفت. صدایش پیچید توی سالن. بعد هم ایستاد به نماز. همه نگاهش میکردند.میگفت در طول عمرش همچین لذتی از نماز نبرده بوده. پایان نماز پیشانیاش را گذاشت روی مهر. به خدای خودش گفت: «خدایا این بود کرامت تو، یه روزی توی کاخ کرملین برای نابودی اسلام نقشه میکشیدند، حالا منِ قاسم سلیمانی اومدم اینجا نماز خوندم.»
? ابراهیم شهریاری
? سلیمانی عزیز، انتشارات حماسه یاران، صفحه ۱۰۹
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صلی علی محمد و ال محمد و عجل الفرجهم
#مکتب_سلیمانی
حفاظت از سردارِ ما کمی سخت بود، چون سردار راحت میگرفت… حواسش آن قدری که به بیتالمال بود، به خودش نبود!
مراسم بزرگداشتی برای فوت پدرشان گرفته بودند. برای آمادهسازیِ فضا از سربازها کمک گرفته شد. حاج قاسم وقتی وارد شد و این صحنه را دید، مخالفت کرد؛ گفته بود سربازها مرخص شوند، اما محافظت از او نمیگذاشت تا حرفش را قبول کنند …
وقتی دید امرش پذیرفته نشد، با تکتکِ سربازها روبوسی کرد… عذرخواهی کرد… محبت کرد… و موقعِ پذیرایی به مسؤولشان گفت:
_ اول غذای این دوستان سرباز را بدهید.
✍️ چرا حاج قاسم اینطور بود؟
_ چون مسلمان واقعی بود.
چرا اینهمه بیتالمال را مراقبت میکرد؟
_ چون مسلمان واقعی بود.
چرا به اطرافیانش روحی و جسمی بها میداد؟
_ چون مسلمان واقعی بود.
هزار چرا هم که بپرسی یک جواب دارد.
باید چراها را از کسانی بپرسید که ماسک اسلام دارند و عمل شیطان!
جوان اگر میخواهد بداند حق کجاست، منش شهدا را ببیند.
نیازی نیست به خاطر اشتباهات دیگران قید دین را بزند!
“حق” مردان خودش را نشان داده است …
حاج قاسم/ ص۵۵ و ۵۶
با شهادت سپهبد حاج قاسم سلیمانی، یکی از تصاویری که از همان ساعات اولیه شهادت در فضای مجازی دست به دست چرخید، تصویری از دست این شهید والا مقام و انگشتری بود که به یادگار برای یک ملت باقی ماند.
در وصف انگشتری سردار شهید قاسم سلیمانی ابیات و جملات بسیاری سرودند و به نگارش درآوردند، ابیاتی که اگر این نگین سرخ بر دستان سردار شهید اسلام نبود، شناسایی او را دشوار میکرد.
زینب سلیمانی دختر سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی در جدیدترین پست اینستاگرامی خود متنی در وصف پدرش منتشر کرده و بار دیگر با توصیف لحظات دلتنگی خود نوشت:
“حکمت انگشترتان این بود که از تن پارهپارهتان، دستی که مانده را راحتتر بشناسیم. دستی که سالها به سوی معبودتان دراز کردید، دست جانبازیتان که دست تمنایتان شده بود.
عقیق بر دست که نماد آرامش روح است و شما آن را به دست کردید، چون میدانستید قرار است به آرامشی ابدی رهایی یابید.
غم و غصههایتان، دردهایتان از وجود مبارکتان رهانیده میشوند. معنی عقیق همین است که شما به راستی میدانستید کجا به دست کنید. به همان دستی که ماند تا یاد علمدار کربلا را دوباره زنده کند. در سرزمین عراق بر روی زمین افتاد تا علم و علمدار روحی تازه کند در دلها…
شما علمدار بودید بابا؛ علمدار حرم و کرامت و انسانیت.
بی سرو سامان و حیران و سرگردان به دنبال گوشهای از شما بودیم که عقیقت به روح و جانم رسید این تمام سهم ما از شما بود…
اینکه چگونه انگشترتان را به دستم رساندید بماند بین من و شما … قول میدم همانطور که خواستی علمدار خوبی برای علمت باشم حضرت پدر.”
مرکز اسناد انقلاب اسلامی برگی از ایثارگری پرستاران در دوران دفاع مقدس را منتشر کرد. متن این روایت را در ادامه می خوانید:
روایت جهادگری پرستاران و امدادگران در دوران دفاع مقدس به خوبی به نقش این قشر پرتلاش در برهههای حساس میپردازد. آمنه وهابزاده از جمله بانوان امدادگری است که در خاطرات خود در همین رابطه میگوید: «آن زمان در عملیات والفجر 1 که در منطقه فکه انجام شد امدادگر بودم. چند ساعتی از اذان صبح گذشته بود و من در چادر امدادی پانسمان پای یکی از مجروحان را تعویض میکردم که هواپیماهای بعثی منطقه را بمباران کردند.
پس از بمباران به سرعت از چادر بیرون آمده و به عمق منطقه بمباران شده رفتم تا مجروحین را نجات دهم. بوی سیر «گاز خردل شیمیایی» در همه منطقه پخش شده بود، به سرعت ماسکم را زدم، ولی وقتی به چادر برگشتم دیدم آن جانبازی که داشتم مداوایش میکردم ماسک ندارد. برای همین ماسکم را برداشتم و به صورت آن مجروح زدم.
صورتم و چشمانم خیلی میسوخت و بدنم شروع به خارش کرد و دستانم تاول زد. به طوری که تاولهای روی صورتم آویزان شده بود، آنقدر که بیهوش شدم. از آنجا مرا به بیمارستان صحرایی و پس از آن به بیمارستان اهواز منتقل کردند. یادم هست که آن جانباز در بیمارستان صحرایی فریاد میزد این خواهر جان مرا نجات داد.»
منبع: نقش زنان در دفاع مقدس؛ موسسه فرهنگی هنری مرکز اسناد انقلاب اسلامی
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صلی علی محمد و ال محمد و عل الفرجهم
عبادتگاه
قبل از رفتن به مدرسه، ایستاده بود توی حیاط و مشغول وضو گرفتن بود. با تعجب پرسیدم:«مگه الآن وقت نمازه که داری وضو میگیری؟» گفت:«می دونی مادر! مدرسه عبادتگاهه؛ بهتره آدم هر وقت می خواد بره مدرسه، وضو داشته باشه».
بعدها که بیشتر به کارهایش دقت کردم، فهمیدم که وضو گرفتن کار هر روزش شده.
شهید رضا عامری
? سفر بیست و پنجم، ص ۲۶.
سیره_شهدا
برای شادی روح شهداء صلوات.