خواهر شهید “سید حسن ولی” یکی از شهدای والامقام شهر آمل بزرگوار میگوید :
سید حسن از دو کبوتر نگهداری می کرد که علاقه بسیاری به آنها داشت ، وقتی او دو دستش
را باز میکرد کبوتران یک به یک روی دستانش می نشستند ، هر وقت شهید قرار بود به جبهه
اعزام گردد این کبوتران تا بالای اتوبوسی که سید حسن قرار بود با آن روانه جبهه شود به پرواز
در می آمدند و مجدداً به خانه بر می گشتند !
بعد از خبر شهادت سید حسن ، مادرش اصرار کرده بود دو کبوترش را با خود برای تحویل پیکر
شهید ببرند ، بنابراین خانواده شهید وقتی داشتند برای تحویل پیکر شهید روانه بنیاد شهید
می شدند دو کبوتر این شهید را هم با خود بردند ، وقتی آنها به بنیاد شهید رسیدند موقع
تحویل پیکر ، مادرش با اشک دو کبوتر را بر روی سینه او قرار داد ، کبوتر سفید به محض دیدن
پیکر بی جان شهید در دم جان داد و با شهید همراه گشت …
روحش شاد و راهش پررهرو باد.
در جنگ سوریه کاری نبود که حاج قاسم از سردار اسدالهی بخواهد و او نه بیاورد. هر چه بود اطاعت می کرد و برای انجام آن اگر توانش کم بود توان خود را تقویت می کرد.
ساعات پایانی شب گذشته با خبر شدیم سردار حسین اسدالهی از رزمندگان جنگ تحمیلی و از فرماندهان مدافع حرم که سالها در رکاب حاج قاسم سلیمانی با تکفیری ها جنگیده بود بر اثر جراحات ناشی از عوارض شیمیایی به فرمانده شهیدش پیوست.
با تعدادی از همرزمان و دوستان این شهید عزیز تماس گرفتیم تا برایمان از حاج حسین بگویند. اما بغض در گلو اجازه نمی داد درد فراق را روایت کنند. حاج حسین به قول یکی از سربازانش بر دلها فرماندهی کرده بود. حالا تصور اینکه رفته و باید در موردش از افعال گذشته استفاده کنند آن قدر برایشان ناباور است که توان صحبت را می گیرد.
یکی از همرزمانش علی رغم ناراحتی و ناتوانی برای صحبت کردن لحظاتی را از شهید اسدالهی اینگونه گفت: حاج حسین رزمنده ای بود که برایش فرقی نمی کرد فرمانده اش چه پستی به او بدهد. در سخت ترین شرایط هر کاری به او سپرده می شد به بهترین شکل انجامش می داد.
درست است ایشان فرمانده لشکر بود اما با شناختی که من از او پیدا کرده بودم خدا شاهد است اگر می گفتند حالا دژبان باش با جان و دل قبول می کرد و همان کار را به درستی انجام می داد.
در جنگ سوریه من کنارش بودم. حاج قاسم سلیمانی وقتی با شرایط سختی مواجه می شد حاج حسین را صدا می زد او هم بدون هیچ حرفی می رفت کار را انجام می داد و می گفت این تکلیف است.
یکی از فرماندهان دفاع مقدس برای ما تعریف می کرد وقتی در عملیات مرصاد به گرهی خوردیم حاج حسین را صدا کردم و گفتم باید با گروهانت به فلان نقطه بروی اما بدان اگر قبول کنی ممکن است برگشتی در کار نباشد. شهید اسدالهی می گوید: ما نیامده ایم که برگردیم. می رود و کار را به سرانجام می رساند.
در جنگ سوریه چون من توفیق داشتم روزهای زیادی کنار حاجی باشم یادم هست کاری نبود که حاج قاسم از سردار اسدالهی بخواهد و او نه بیاورد. هر چه بود اطاعت می کرد و برای انجام آن اگر توانش کم بود توان خود را تقویت می کرد.
حاجی به منطقه ای مامور شده بود که اغلب به گروه های تکفیری پیوسته بودند. سردار اسدالهی چنان رفتاری با مردم آنجا کرده بود که به قلب هایشان نفوذ پیدا کرده بود آنقدر که هم از پیوستنشان به گروه های تروریستی کاسته شد و هم وقتی فرزندانشان به دنیا می آمد نامش را به یاد او حسین می گذاشتند. روحیه مردم آنجا را تغییر داده بود.
وقتی در سر پل ذهاب زلزله آمد و نیز در سیل آق قلا سردار حتی گاهی بدون هماهنگی به این منطقه سفر می کرد و شب و روز برای کمک به مردم آسیب دیده تلاش می کرد. با اینکه این حق را داشت تا برای سفرهایش از هواپیما استفاده کند اما حاج حسین با اتوبوس رفت و آمد می کرد مبادا بی خود از پول بیت المال خرج شود.
در میان آثاری که سال گذشته درباره شخصیت شهید سپهبد قاسم سلیمانی منتشر شده، کتاب «خاتم سلیمانی» به دلیل ارائه تصاویری کمتر دیده شده از این شهید بزرگوار از جذابیت خاصی برخوردار است.
در سال گذشته پس از شهادت شهید سپبهد قاسم سلیمانی ناشران مختلف تلاش کردند تا با انتشار اثری درباره این سردار رشید و سرافراز اسلام، دین خود را به او ادا کنند. از جمله آثاری که در سال گذشته در این رابطه منتشر شد، کتاب «خاتم سلیمانی» است که از سوی انتشارات انقلاب اسلامی روانه بازار نشر شد.
کتاب دربردارنده بخشهایی از بیانات رهبر معظم انقلاب درباره شهید سپبهد قاسم سلیمانی است که به همراه تصاویری از این شهید بزرگوار تدوین شده است. یکی از جذابیتهای این اثر در کنار ارائه سرودهها و دلنوشتههایی درباره مقام والای شهید، تصاویری از این شهید عزیز است که شاید برای بسیاری از مخاطبان برای اولینبار باشد که آنها را میبینند.
زینب سلیمانی فرزند سردار حاج قاسم سلیمانی با انتشار عکس پلاکی در صفحه اینستاگرام خود نوشت:
این پلاک را اولینبار که با هم به سوریه رفتیم به من دادید و گفتید بابا اینو به همراه داشته باش تا اگر اتفاقی برایمان افتاد، بدانند تو دختر من هستی… سکوت کردم و گفتم یعنی با هم شهید میشویم؟ گفتید: بله؛ با اینهمه اصرار برای کنار من ماندن در همه جا، آخر با من شهید میشوی… بعد مکثی کردید و گفتید: البته من خوشحال میشوم تو با من شهید شوی.
هر سفر که با هم میرفتیم این پلاک را به همراه داشتم و منتظر لحظه شهادت با شما بودم… چه انتظار بیثمری شد… آخر به شما نرسیدم… و شما پر کشیدید… شاید بالهای من برای پرواز و اوج با شما خیلی کوچک بود و باید میماندم تا بالهایم را قویتر کنم تا اوج بگیرم…
امسال تلخترین سال زندگیم شد و هر سال تلختر و تلختر خواهد شد… نمیدانم تا چند ساعت تا چند روز تا چند هفته تا چند ماه تا چند سال باید انتظار دیدن روی ماهتان را بکشم اما باور دارم در حال آماده شدن برای بازگشتید و با مهدی فاطمه خواهید آمد… ان روز دور نیست…
سال نو را پیشاپیش بر تمامی مردم شریف و صبور این آب و خاک تبریک عرض میکنم.
از خداوند منان خواستارم که امسال را سال پایان سختی مردم سرزمینم قرار دهد.
التماس دعا
زینب سلیمانی
? نام و نام خانوادگی: علیرضا نوری
? محل زندگی: اصفهان/تیران و کروند
? تاریخ تولد:5 مرداد 1366
? محل شهادت: سوریه-شیخ هلال
? تاریخ شهادت:29 اسفند 1393
? گلزار: گلستان شهدای نجفآباد
? شهید ستوان دوم پاسدار «علیرضا نوری» یکی از نیروهای گردان پیاده لشکر 8 نجف اشرف در جنگ با تروریستهای تکفیری در 29 اسفند سال 1393 در کشور سوریه به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
?? او هنگام شهادت دارای یک فرزند پسر 20 ماهه به نام «علی اکبر» بود.