✍️آفتابنزده از خانه زد بیرون. همینطور آمد و نشست کنار راننده که بروند اهواز. از کرمان راه افتادند و دو سه ساعت بعد رسیدند به سیرجان. آن موقع بود که حرف دل فرمانده آمد سر زبانش. معلوم شد قلبش را پشت در خانهاش جاگذاشته و آمده. به رانندهاش گفت: «دیشب شب ازدواجم بود.» حاجآقا شما میموندید. چرا اومدید؟ نه، جبهه الان بیشتر به من نیاز داره. به جای رخت دامادی، لباس رزم به تن آمده بود پشت خاکریز، توی سنگر، وسط میدان نبردی که آتش و خمپاره و گلوله از زمین و آسمانش، جای نقلونبات را گرفته بود. تازهعروس خانهاش را از همان روزها سپرده بود به خدا. یقین داشت که خدا بیشتر از خود حاجی مراقب اوست.
? منبع: سلیمانی، ص۱۹
امام سجاد(علیه السلام) فرمودند:
هرکس مؤمن گرسنه اى را طعام دهد خداوند او را از میوه هاى بهشت اطعام مى نماید،
و هر که تشنه اى را آب دهد خداوند از چشمه گواراى بهشتى سیرآبش مى گرداند،
و هرکس برهنه اى را لباس بپوشاند خداوند او را از لباس سبز بهشتى که بهترین نوع و رنگ مى باشد خواهد پوشاند.
مستدرک الوسائل ج ۷،ص ۲۵۲
?شهید نخبه ای که زندگی و تحصیل در آمریکا را به عشق اسلام و انقلاب رها کرد و به ایران برگشت؛ دانشجوی ممتاز مهندسی برق، دانشگاه تگزاس آمریکا.
?شهید قاسمیه به گواه مدرک تحصیلی و هم درسی هایش از دانشجویان ممتاز این دانشگاه محسوب می شد و به جد و با قوت در رشته مهندسی برق تحصیل میکرد. در همین حین زمزمه هایی به گوشش رسید که در ایران جنگ شده و دشمن در حال پیشروی است. اوضاع ابدا در ایران مساعد نبود و خیلی ها هر چه داشتند می فروختند و سعی میکردند به خارج از کشور ببرند اما احسان کاری خلاف روال مردم عادی انجام داد. به کشورش آمد و عازم جنگ شد. او معنای واقعی مهندسی را با مهندسی وجود نوشت.
?در قسمتی از وصیتنامه اش مردم را از بی تفاوتی نسبت به ظلم بر مظلوم برحذر داشته و می گوید:
نکند نسبت به سرنوشت خلق خدا بی تفاوت باشیم وظلم ظالمان رابرمظلومان تماشا کنیم ما در اسلام تماشاچی نداریم همه مسلمانان به هر نحوی باید در صحنه نبرد بین حق و باطل در تمامی زمین خدا شرکت کنند وگرنه خود نیز باطلند.
?فرماندهٔ گردان حضرت امیرالمؤمنین لشگر ۲۷محمدرسولالله (ص)
شهید_احسان_قاسمیه?
سالروز_شهادت
ولادت : ۱۳۳۶/۶/۲۰ کاشان ، اصفهان
شهادت : ۱۳۶۱/۲/۲۰ خرمشهر ، مرحلهٔ سوم عملیات بیتالمقدس
⚠️ زلزله تقریبا” ده ثانیه احساس شد. اما میلیون ها نفر به خیابان ریختند. نیمه برهنه، با دست خالی، بدون سوئیچ ماشین، سند خانه، دسته چک و حتی مدارک شناسایی…
⚠️ میلیون ها نفر همه آن چیزهایی که یک عمر برای داشتن شان جنگیدند، عرق ریختند یا خون دیگران را در شیشه کردند را بدون لحظه ای درنگ رها کردند و فقط جان ناقابل را برداشتند و به خیابان زدند…
⚠️ میلیون ها زن طلاهای عزیزشان، چکمه هایی که روزها پاساژها را برای خریدن شان وجب کرده بودند، یخچالی که دوستش داشتند، دکوری که ده بار برای چه جور چیدنش با همسرشان جوری بحث کرده بودند انگار مهمترین اتفاق زندگی است، غذایی که برای پختنش از صبح زحمت کشیده بودند… را از یاد بردند و گریختند.
⚠️ میلیون ها نفر حتی یادشان رفت کی هستند؟ تا دقایقی پدر و مادر و همسر و فرزند از یادشان رفت. همه آن چیزهایی که یک روز با اطمینان می گفتند امکان نداره یه ثانیه از یادم بره!
⚠️ هیچکس به فکر این نبود که فلان لباس مارک، فلان کفش گران قیمتش را با خودش بردارد. یا حتی مدرک تحصیلی و حکم انتصاب به عنوان مدیر فلان جای مهم که برایش زیرآب صدها نفر را زده بود، بدون وضو رفته بود صف اول نماز جماعت اداره، حاجی فلانی سفارشش کرده بود …
⚠️ میلیون ها نفر فقط فرار کردند، از ترس فرو ریختن سقفی که برای خریدنش، برای اجاره کردنش، برای پرداخت قسط هایش روزها و شب ها زحمت کشیده بودند…. از ترس سقفی که بخشی از عمر و سلامتی شان را برای داشتنش حراج کرده بودند.
⚠️ آن چند دقیقه محشر بود. میزان شجاعت آدم ها، میزان عشق و وفاداری شان به خانواده، میزان ادعاهایشان حداقل به خودشان و اطرافیان شان ثابت شد.
⚠️ تلخ بود اما آن چند ثانیه را دوست دارم. برای اینکه هزاران بار در ذهنم با آن مواجه شده ام، اینکه تا دقیقه دیگر هیچکدام مان ممکن است نباشیم. اینکه مرگ به اندازه زندگی واقعیت دارد.
درس عبرتی بود برای ما که عبرت نمی گیریم. مایی که بعد از آرام شدن نسبی اوضاع دوباره همان موجودی شدیم که بودیم!
در سفری که امام خمینی(ره) و پدرم برای زیارت به مشهد مقدس رفته بودند امام در صحن حرم امام رضا (ع) با سالک الی الله حاج حسنعلی نخودکی مواجه میشوند.
امام امت (ره) که در آن زمان شاید در حدود سی الی چهل سال بیشتر نداشت وقت را غنیمت می شمارد و به ایشان میگوید با شما سخنی دارم. حاج حسنعلی نخودکی میگوید: من در حال انجام اعمال هستم، شما در بقعه حر عاملی (ره) بمانید من خودم پیش شما میآیم. بعد از مدتی حاج حسنعلی میآید و میگوید چه کار دارید؟
امام (ره) خطاب به ایشان رو به گنبد و بارگاه امام رضا (علیهالسلام) کرد و گفت: تو را به این امام رضا، اگر (علم) کیمیاداری به ما هم بده؟
حاج حسنعلی نخودکی انکار به داشتن علم (کیمیا) نکرد بلکه به امام (ره) فرمودند:اگر ما «کیمیا» به شما بدهیم و شما تمام کوه و در و دشت را طلا کردید آیا قول میدهید که به جا استفاده کنید و آن را حفظ کنید و در هر جایی به کار نبرید؟
امام خمینی (ره) که از همان ایام جوانی صداقت از وجودشان میبارید، سر به زیر انداختند و با تفکری به ایشان گفتند: نه نمیتوانم چنین قولی به شما بدهم.
حاج حسنعلی نخودکی که این را از امام (ره) شنید روبه ایشان کرد و فرمود: حالا که نمیتوانید «کیمیا» را حفظ کنید من بهتر از کیمیا را به شما یاد میدهم و آن این که:
بعد از نمازهای واجب یک بار آیه الکرسی را تا «هو العلی العظیم» میخوانی.
و بعد تسبیحات فاطمه زهرا سلام الله علیها را میگویی.
و بعد سه بار سوره توحید «قل هو الله احد» را میخوانی.
و بعد سه بار صلوات میگویی: اللهم صل علی محمد و آل محمد
و بعد سه بار آیه مبارکه: وَمَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ وَمَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْرًا ؛ را میخوانی که این از کیمیا برایت بهتر است.
(سوره طلاق آیه 2 و 3)
? نقل از آیت الله شبیری زنجانی