پدر شهید حمیدرضا اسداللهی گفت: همانطوری که به فرزندش در وصیت اشاره کرده است، کارهایش را بر پایه زندگی برای امامزمان(عج) قرار داد، از سفر که برگشتیم استعفای خود را امضا کرد و فعالیت خود را بیش از پیش برای مولایش امامزمان(عج) شروع کرد.
شهدای اسلام برای اینکه خود را به مقام شهید بودن برسانند اساس زندگی خود را بر پایه رضایت خداوند و اهلبیت(ع) گذاشته و مقام، شغل، همسر و فرزندان خود را برای مولایشان امامزمان(عج) فدا کردند و در راه حریم اهلبیت(ع) از جانشان گذشتند.
پدر شهید مدافع حریم اهلبیت(ع) حمیدرضا اسداللهی که در سال 1394 در خان طومان سوریه به شهادت رسیده است در گفتوگو با تسنیم، خاطره استعفا دادن حاج حمید را از وزرات بهداشت برای خدمت بیشتر در راه اسلام و ولایت برایمان تعریف کرد.
حاج حمید آقا 8 سال کارمند رسمی وزارت بهداشت بود، در سال 1390 خداوند توفیق داد من و پسرم به سفر حج مشرف شویم، ایشان در این سفر به من گفت میخواهم از وزرات بهداشت بیرون بیایم و استعفا بدهم.
من با او مخالفت کردم و گفتم «بابا الان شما در موقعیت خوبی قرار دارید، شاید بالای 90 درصد از جوانها آرزو دارند به جای شما این پست را داشته باشند، شما الان بیمهاید و حقوق ثابت دارید، آینده شغلی شما تأمین است.»
خنده سردی به من کرد و گفت «بابا روزی ما دست خدا است، وزارت بهداشت و دیگر موقعیتها در برابر قدرت و تقدیر خداوند معنایی ندارد.»
به او گفتم «بابا تصمیم شما برای ادامه زندگی بعد از اینکه استعفا دهید چیست؟» مستقیم به من حرفی نزد، اما گفت «من وقتی در وزارت بهداشتم از خود اختیاری ندارم و آزاد نیستم، حتی برای یک اردوی جهادی که میخواهم بروم باید چند نفر را ببینم، من در سال حداکثر سه بار میتوانم در کارهای فرهنگی مثل اردوهای جهادی حضور یابم.»
همانطوری که به فرزندش در وصیت اشاره کرده است کارهایش را بر پایه زندگی برای امامزمان(عج) قرار داد، از سفر که برگشتیم استعفای خود را امضا کرد و فعالیت خود را بیش از پیش برای مولایش امامزمان(عج) شروع کرد.
حاج حمید کار اداری خودش را رها کرد تا بتواند آزاد باشد و راحت کار کند، پژوهشهای قرآنی و مهدوی خود را شروع کرد و عضو خادم پژوهشی افتخاری مسجد جمکران شد.
تشکلی را با دوستان خود برای کارهای جهادی راهانداخت و فعالیت خود را در گروههای جهادی شروع کرد؛ شبی در جمع خانوادگی میخواست چیزی بگوید، اما بغضی در گلویش بود و سخت میتوانست حرف بزند، گفت «بابا ما در تهران تمام امکانات در اختیارمان است، هر چیزی بخواهیم به دست میآوریم، غافل از اینکه برای تهیه همین نان و گوشت افرادی هستند در روستاهای دور افتاده که به سختی میتوانند کار کنند و همین گوشت را بخرند، آنها حدود 70 سال از سنشان میگذرد و به جرأت میشود گفت یکبار هم به زیارت مولا علی ابن موسیالرضا(ع) نرفتهاند و آرزو دارند یکبار هم که شده است به این سفر بروند، اما به دلیل مشکلات مختلفی از جمله مسائل مالی نمیتوانند مشرف شوند.»
حاج حمید هزینههای سفر افرادی را که نمیتوانستند به مشهد بروند تأمین میکرد و چون دغدغه فرهنگی داشت، با طلبهها صحبت میکرد و همراه کاروان آنها را میفرستاد.
ارتباطهای برون مرزیاش را به لبنان، یمن، عراق و پاکستان افزایش داد، زمانی که مادر شهید عماد مغنیه فهمید حاج حمید شهید شده است برای مراسم حاج حمید به ایران آمد و گفت: اگر ایشان شهید نمیشد من تعجب میکردم.
جالب بود از لبنان، عراق، یمن و پاکستان برای ما مهمان میآمد و در سالگردش چند نفر از بچههای یمن آمدند و شعری را که برای ایشان سروده بودند خواندند.
منبع:
شهید،حمیدرضا اسداللهی،امام زمان
بهائیت در ادامه جریان بابیه در زمان قاجار بود که توسط محمدعلی باب به وجود آمد. امیرکبیر در دوران ناصرالدین شاه به شدت با جریان بابیه مقابله و سیدمحمدعلی باب را اعدام میکند. بعد از این اتفاق رهبری این جریان به حسینعلی نوری میافتد و از این به بعد با عنوان جریان بهائیت شناخته میشود. در دوران پهلوی اول و دوم نفوذ بهائیت به شدت در ایران گسترش مییابد و چهرههای مختلف بهائی در مناصب اجرایی پهلوی دارای پست و منصب میشوند.
بهائیت از دل بابیت بیرون آمد و مدعی شد که دین است
در این برنامه حمیدرضا اسماعیلی نویسنده و پژوهشگر تاریخ معاصر و بهائیت به بازخوانی بیش از یکصد سال فعالیت فرقه بهائیت پرداخته است که مشروح آن در ادامه میآید:
اسماعیلی با اشاره به آغاز ماهیت بابیه در زمان قاجار گفت: در زمان محمدشاه قاجار، علیمحمد باب ادعا بابیت کرد، اما هیچ وقت ادعای پیامبری نکرد. اما به مرور زمان دیگران گفتند: بابیت ادعای پیامبری کرده است! بعدها بهائیت از دل بابیت بیرون آمد و مدعی شد که دین است.
وی با اشاره به انگیزههای طرح دین اعلام کردن بهائیت از سوی آنها افزود: این پدیده در بغداد، نجف و کربلا پیدا شد و حسینعلی نوری ادعا کرد که پیامبری در عصر جدید است و به واسطه این ادعا حدود ۱۵۰ سال است که فعالیت میکنند.
حمایت یک قرن آمریکا از بهائیت/ آمریکاییها تشکیلات بهائیت را راه انداختهاند
این پژوهشگر بهائیت با بیان اینکه این فرقه حدود یکصد سال است که از سوی ایالات متحده حمایت میشود، ابراز داشت: سازمان بهائیت که حدود ۱۰۰ سال است، ادعای دین دارد. در ایالات متحده متولد شده و در آنجا نیروهای بهائی آمدند و این فرقه را ساماندهی کردند. در انتهای قرن ۱۹ میلادی (۱۸۹۲) فردی به نام جورج خیرالله سعی میکند در آمریکا ارتباط بگیرد و نیروهایی را جذب کند. به همین خاطر به مرور زمان نیروهای آمریکایی وارد تشکیلات میشوند.
«بهائیت» پدیده شبه ایرانی است
وی با اشاره به اینکه آمریکاییها تشکیلات بهائیت را راه انداختهاند، ادامه داد: با توجه به سخنان مطرح شده، این پدیده؛ دیگر پدیده ایرانی نیست. درست است که بخشی از آن، نیروهای ایرانی هستند. اما واقع امر این است که مدیریت و رهبری ماجرا دست کسانی است که ساختار و ساماندهی را آمریکاییها انجام دادند. بنابراین با پدیده شبه ایرانی مواجه هستیم.
سال ۱۳۴۲ ساختار بهائیها نوسازی میشود
اسماعیلی با تأکید بر اینکه رأس تشکیلات بهائیت در ایران نیست، خاطرنشان کرد: هیأت اصلی بهائیت و سازمان اجرایی آن در آمریکا از ابتدای قرن ۲۰ شکل گرفته است. تشکیلات بهائی در دوران پهلوی از سال ۱۳۴۲ نوسازی میشود و یک شورای رهبری به نام بیتالعدل رهبری سازمان را به دست میگیرد. تا قبل از آن، رهبری این فرقه به صورت سنتی بوده است. اما از زمانی که عبدالوهاب جانشین پدرش (حسینعلی نوری) میشود با داشتن شم سیاسی خوب، با توجه به جایگاه آمریکا در جهان سعی میکند با ایالات متحده ارتباط بگیرد.
مهمترین پرونده امنیتی در دوران قاجار
وی با بیان اینکه در زمان حکومت قاجار، جریان بابیت یک جریان توریستی بود، افزود: بابیت ۲ بار برنامه ترور ناصرالدین شاه را اجرا کرد. در واقع مهمترین پرونده امنیتی در دوران قاجار همین جریان بود. اما زمانی که پهلوی شکل میگیرد، با توجه به رویکرد غربی پهلویها، فضای برای رشد بهاییها شکل میگیرد و آنها سعی میکنند در ساختارهای نظامی، سیاسی و اقتصادی کشور نفوذ میکنند.
بهائیای که لائیک بود!
این پژوهشگر تاریخ معاصر با اشاره به اینکه برخی افراد صاحب منصب در دوران پهلوی در ظاهر بهائی بودن خود را نکار میکردند اما در خفا کاملاً به بهائی بودن خود مباهات میکردند، اظهار داشت: مثلاً امیرعباس هویدا از کسانی است که به سران تشکیلات نزدیک بوده و چهره شناخته شده بود یا پرویز ثابتی که یکی از عناصر مهم ساواک بوده، وی کاملاً مشخص است که خانوادهاش کاملاً بهایی است، اما میگوید: من لائیک هستم!
منتفع شدن بهائیها از اصلاحات ارضی شاه
وی با بیان اینکه نخبگان خانوادههای بهائی دین بودن این فرقه را نپذیرفتهاند، درباره مقدار نفوذ بهائیت در دوران پهلوی ادامه داد: منابع قدرت شامل قدرت سیاسی، قدرت اقتصادی، قدرت نظامی، قدرت اطلاعات و قدرت فرهنگ و ایدئولوژی است. بهائیت در دوران پهلوی به همه اینها فکر کرده بودند و برنامه داشته است. زمانی که اصلاحات ارضی اتفاق افتاد، زمین از زمینداران پیشین گرفته شد و به زمینداران جدید داده شد که بیشتر بهایی بودند. از جمله دشت قزوین، گرگان، دشت مغان یا در حوزه صنعت و کشاورزی، معدن.
حضور ۵۰ تمیسار بهائی در ارتش پهلوی
اسماعیلی با اشاره به اینکه در تحقیقات مشخص شده که بیش از ۵۰ تیمسار ارتش پهلوی بهائی بودند، بیان داشت: تمام اعضای بهائیت مکلف هستند، در شغلهای مختلف ساماندهی شوند و به جمعآوری اطلاعات بپردازند. تمام این اعضا ارتباط سیستماتیکی با بهائیت دارند و باید در ضیافت یا در جلساتی که از هر عبادتی واجبتر شمرده میشود، شرکت کنند. آنها دستور دارند نسبت به محیطشان و چیزی را که میبینند اطلاعات جمعآوری کنند.
۳۰ هزار بهائی همزمان با انقلاب از ایران میروند/ دهه ۶۰، دهه سخت بهائیت بود
وی گفت: با وقوع انقلاب اسلامی ۳۰ هزار بهایی از ایران میروند و عمدتاً به آمریکا مهاجرت میکنند. دهه ۶۰، دهه سخت بهائیت بود. در شهریور سال ۶۲، سیدحسین موسوی تبریزی داستان کل تهران اعلام میکند که بهائیت حق فعالیت در ایران را ندارند. در دهه ۷۰ نیز که تحولات اجتماعی جامعه ایران را شاهد بودیم. بهاییها نیز تلاش میکنند در عرصه بینالملل آن ساختاری که قبلاً در سال ۵۷ ضربه خورد را نوسازی کنند.
پیگیری توسعه پایدار از سوی بهائیها!
این پژوهشگر بهائیت با اشاره به طرحهای این فرقه برای فعالیت در دهههای اخیر ابراز داشت: در سال ۷۵ یک طرح ۴ سالهای را مینویسند و به اجرا میگذارند. در این طرح تلاش شده بود که دوباره فعالیتها گسترش پیدا یابد و نیروهای بیشتری را جذب کنند و به قول خودشان به توسعه پایدار برسند. این طرح تا سال ۷۹ طول کشید و بعد از آن، یک نقشه یکساله و ۴ نقشه ۵ ساله را کشیدند.
بهائیها؛ به اسم محیط زیست به کام جاسوسی هستهای
وی با بیان اینکه روح این طرحها ناظر به احیای سازمان بهائیت و ترمیم نقاظ ضعف بوده است، افزود: این فعالیتها در ۱۵ سال اخیر در ظاهر حقوق بشر، NGOها، محیط زیست و اعتراضات مدنی نمایان شده است. جالب است که این فرقه در شورای حقوق بشر عضو هستند، نفوذ دارند و اساساً یکی از موضوعاتی که به افراد بهایی آموزش داده میشود، بحث حقوق بشر است!
راز بقای بهائیت
اسماعیلی با اشاره به ارسال و انتقال اطلاعات و گزارشات بهائیهای ایران به رژیم صهیونیستی خاطرنشان کرد: در پرونده محیط زیست که سال گذشته مطرح شد و تعدادی جاسوس نظامی و هستهای دستگیر شدند، خانم نیلوفر بیانی از خاندان بهائیت هم حضور دارد. وی به واسطه محیط زیست، جاسوسی هستهای و نظامی میکرده است. در فتنه سال ۸۸ نیز شاهد دستگیری تعدادی از بهائیها بودیم که از سال ۸۶ روشهای اعتراض و آشوبهای مدنی را آموزش دیده بودند.
وی ادامه داد: سازمان بهائیت با بحران مواجه است. این فرقه در طول عمر سیاسی و حیات خود با بحران مواجه بوده است و بسیاری از تحلیلگران معتقد بودند که این فرقه تا امروز باید از بین میرفته، اما از بین نرفت! چرا؟ چون اگر حمایت قدرتهای خارجی نبود، این فرقه تاکنون نبود.
چند وقت پیش با پدر و مادرم رفته بودیم رستوران که هم آشپزخانه بود هم چند تا میز گذاشته بود برای مشتریها، افراد زیادی اونجا نبودن، 3نفر ما بودیم با یه زن و شوهر جوان و یه پیرزن پیر مرد که نهایتا 60-70 سالشون بود.
ما غذا مون رو سفارش داده بودیم که یه جوان نسبتا 35 ساله اومد تو رستوران یه چند دقیقه ای گذشته بود که اون جوانه گوشیش زنگ خورد، البته من با اینکه بهش نزدیک بودم ولی صدای زنگ خوردن گوشیش رو نشنیدم، بگذریم شروع کرد با صدای بلند صحبت کردن و …
بعد از اینکه صحبتش تمام شد رو کرد به همه ما ها و با خوشحالی گفت که خدا بعد از 8 سال یه بچه بهشون داده و همینطور که داشت از خوشحالی ذوق میکرد روکرد به صندوق دار رستوران و گفت این چند نفر مشتریتون مهمونه من هستن میخوام شیرینیه بچم رو بهشون بدم.
به همشون باقالی پلو با ماهیچه بده، خوب ما همه گیمون با تعجب و خوشحالی داشتیم بهش نگاه میکردیم که من از روی صندلیم بلند شدم و رفتم طرفش، اول بوسش کردم و بهش تبریک گفتم و بعد بهش گفتم ما قبلا غذا مون رو سفارش دادیم و مزاحم شما نمیشیم, اما بلاخره با اسرار زیاد پول غذای ما و اون زن و شوهر جوان و اون پیره زن پیره مرد رو حساب کرد و با غذای خودش که سفارش داده بود از رستوران خارج شد.
خب این جریان تا این جاش معمولی و زیبا بود، اما اونجایی خیلی تعجب کردم که دیشب با دوستام رفتیم سینما که تو صف برای گرفتن بلیط ایستاده بودیم، ناگهان با تعجب همون پسر جوان رو دیدم که با یه دختر بچه 4-5 ساله ایستاده بود تو صفز… ا دوستام جدا شدم و یه جوری که متوجه من نشه نزدیکش شدم و باز هم با تعجب دیدم که دختره داره اون جوان رو بابا خطاب میکنه
دیگه داشتم از کنجکاوی میمردم، دل زدم به دریا و رفتم از پشت زدم رو کتفش، به محض اینکه برگشت من رو شناخت، یه ذره رنگ و روش پرید، اول با هم سلام و علیک کردیم بعد من با طعنه بهش گفتم ماشالله از 2-3 هفته پیش بچتون بدنیا اومدو بزرگم شده همینطور که داشتم صحبت میکردم پرید تو حرفم گفت: داداش او جریان یه دروغ بود یه دروغ شیرین که خودم میدونم و خدای خودم…
دیگه با هزار خواهشو تمنا گفت: اون روز وقتی وارد رستوران شدم دستام کثیف بود و قبل از هر کاری رفتم دستام رو شستم، همینطور که داشتم دستام رو میشستم صدای اون پیرمرد و پیر زن رو شنیدم البته اونا نمیتونستن منو ببینن که دارن با خنده باهم صحبت میکنن پیرزن گفت کاشکی می شد یکم ولخرجی کنی امروز یه باقالی پلو با ماهیچه بخوریم. الان یه سال میشه که ماهیچه نخوردم. پیر مرده در جوابش گفت: ببین امدی نسازیها قرار شد بریم رستوران و یه سوپ بخریم و برگردیم خونه اینم فقط بخاطر اینکه حوصلت سر رفته بود. من اگه الان هم بخوام ولخرجی کنم نمیتونم بخاطر اینکه 18 هزار تومان بیشتر تا سر برج برامون نمونده…
همینطور که داشتن با هم صحبت میکردن او کسی که سفارش غذا رو میگیره اومد سر میزشون و گفت چی میل دارین، پیرمرده هم بیدرنگ جواب داد، پسرم ما هردومون مریضیم اگه میشه دو تا سوپ با یه دونه از اون نونای داغتون برامون بیار..
من تو حالو هوای خودم نبودم همینطور اب باز بود و داشت هدر میرفت , تمام بدنم سرد شده بود احساس کردم دارم میمیرم… رو کردم به اسمون و گفتم خدا شکرت فقط کمکم کن، بعد امدم بیرون یه جوری فیلم بازی کردم که اون پیر زنه بتونه یه باقالی پلو با ماهیچه بخوره همین..
ازش پرسیدم که چرا دیگه پول غذای بقیه رو دادی ماهاکه دیگه احتیاج نداشتیم… گفت داداشمی پول غذای شما که سهل بود من حاضرم دنیای خودم و بچم رو بدم ولی ابروی یه انسان رو تحقیر نکنم… این و گفت و رفت..
یادم نمیاد که باهاش خداحافظی کردم یا نه، ولی یادمه که چند ساعت روی جدول نشسته بودم و به درودیوار نگاه میکردم و مبهوت بودم… واقعا راسته که خدا از روح خودش تو بدن انسان دمید…
منبع:
داستان واقعی / داستانک
شمار زیادی از افراد میباشند که از آمپول زدن به شدت هراس دارند, آمپول هایي که احتمالا اشک افراد را نیز سرازیر کنند و دلهره شدیدی بوجود آورند. گاهی ترس بدلیل یک تجربه ناخوشایند مثل آمپول به وجود می آید. حتی با مشاهده وحشت و ترس دیگران ترس ایجاد شود, هرگاه تصور کنید ممکن هست
مجدد در چنین موقعیتی قرار گیرید ترس بر شما غالب میشود و کوشش میکنید از چنین موقعیتی اجتناب کنید در نتیجه تصور ترس در شما به قوت خود باقی میماند و بدلیل اجتناب از روبرو شدن با آن, ترس تشدید می شود.
علامت هاي ترس
ترس شامل علائمی جسمی مثل ضربان قلب, تعرق چندان, و سفتی عضلات و غیره …هست و به دنبال آن علامتهاي شناختی مثل انتظار درد وآسیب در فکر فرد مسلط می شود و علامتهاي هیجانی ترس, وحشت, لرزش را نشان میدهد و از نظر رفتاری فرد از آمپول زدن امتناع میکند.
در جواب به ترس دو واکنش در فرد وجود دارد| اول واکنشهاي غیرارادی به ترس که همان حالتهاي هیجانی ترس و وحشت هست و دوم واکنشهاي ارادی به ترس که شامل گریز و اجتناب کردن هست یعنی اگر شما در موقعیت آمپول زدن قرار بگیرید ترجیح می دهید آمپول نزنید و با خوردن قرص از زدن آمپول اجتناب کرده اید.
تاملی به ترس
به گزارش پارس ناز انچه در مورد ترس باید دقت کنید اینست که به این یقین برسید اگر به سمت ترسهاي خود بروید آسیبی به شما نخواهد رسید بلکه این فرار هست که ما را به دام میاندازد. وحشت و نگرانی از آمپول یا هر چیزی وحشتناک, ما را در افکار ناخوشایند ترس نگه میدارد.
بنابراین مشاهده نمایید در زندگی از چه چیزی میترسید, ترسی که در درون شما نفوذ کرده هست و وسعت ترس به اجتناب و فرار شما بستگی دارد و هر چقدر اکثر از ترس روی بگرداند و نخواهید در آغوشش کشید قدرت بیشتری به آن میبخشید. بنابراین اکثر از آنکه از خود پیشامد رنج و عذاب بکشید از نگرانی حوادث آینده رنج می کشید.
از میان بردن ترس
* شمار زیادی از ترسها ممکن هست از دوران کودکی شکل گرفته باشد, بنابراین تصمیم بگیرید آیا میخواهید ترس را از بین ببرید یا نه؟ و چقدر مصمم هستید. تصمیم به از میان بردن آن شرط بسیار مهمی هست زیرا انتظارات و اقدامات شما را مشخص میکند
* مشخص کنید چه علامتهاي از آن باعث ترس میشود, مثلا فضای آمپول زدن, درد, نگرانی درمورد آن و غیره… در واقع علامتها, وجود ترس را در شما عمیقتر و پایدارتر نگاه میدارد.
* برای از میان بردن ترس در حالت آرامیدگی تجسم کنید در حال نزدیک شدن به بازبینی به آمپول زدن هستید و آمپول زدن را به مراحلی تقسیم کنید و هر مرحلهاي را در یک دفعه انجام دهید. اگر در حین انجام مرحلهاي دچار ناراحتی شدید اینکار را به زمان دیگری موکول کنید.
این فعالیتها را به اندازهي انجام دهید تا احساس آرامش در شما به وجود آید و هر زمان کوشش کنید یک گام نزدیکتر به زدن آمپول قرار گیرید. مثلا ابتدا قصد آمپول زدن دارد اگر آرامش پیدا کردید. بعد از این مرحله در حال رفتن به مکان آمپول زدن هستید. حاضر شدن بر آمپول زدن و آمپول زدن و در نهایت با خوشحالی بیرون آمدن از مطب پزشک هست.
* در این روش بجای این که تدریجاً با آمپول زدن خو بگیرید کاملاً در موقعیت قرار بگیرید و با تشویق و دلگرمی خودتان قبول کنید که موقعیت آمپول زدن را تجسم کنید یا در کنار آن و افرادی که اینکار را انجام میدهند, باشید.
در این روش بدلیل مواجه سریع, ترس از بین میرود و در هنگام آمپول زدن بدن را در حالت ریلکس قرار دهید و بعد از آمپول زدن, این موقعیت را کاملاً عادی و جزئی از زندگی بدانید و این تجربه را جایگزین افکار و موقعیتهاي ناخوشایند خود قرار دهید.
* ایمن سازی در مقابل استرس یعنی اظهارات رویارویی کنندهي بیاموزید. بعنوان مثال من می توانم با این ترس رویارویی کنم مثل شمار زیادی از شرایط مشکل دیگر و برای خود موقعیتهاي عینی که بر ترس غلب کرده اید را تجسم کنید تا دلیری لازم برای آمپول زدن به دست آورید.
* توقف فکر| افکار منفی مربوط به ترس را با افکار مثبت مواجهه شدن با ترس جایگزین کنید بعنوان مثلا ” سلامتی ارزش بالاتری نسبت به درد آمپول دارد و درد آن شیرین هست وقتی سلامتی را زودتر به دست میآورم, پس از این درد هم پیشباز میکنم.
* عادی نشان دادن ترس| ترس از آمپول در شمار زیادی از افراد وجود دارد و در هنگام آمپول زدن کمی درد دارد ولی عادی هست و ممکن هست علامتهاي هیجانی هم نشان دهم اما مهم نیست و می توانم این شرایط را مدیریت کنم. در مجموع عادی نشان دادن ترس و طبقهبندینوع حالتهاي هیجانی و اجتناب خود به از میان بردن ترس کمک می کند و از همه ي مهمتر اراده و مصمم بودن شما تأثیر بسزایی در درمان ترس دارد.
منبع:1398/9/9
بسم الله الرّحمن الرّحيم و به نستعين انّه خير ناصر و معين
وصيتم را با نام خدا، اين بزرگترين بزرگترها، آن يگانه مطلق، اين فريادرس مستضعفان، اين در هم كوبنده كاخ ستمگران و يزيديان، اين منجي حق و عدالت، اين فرستاده ي قرآن، اين شنونده غم ها، اين مشكل گشاي دردها و … شروع مي كنم.
اول از هر چيز از انقلاب اسلامي ايران به رهبري امام خميني به اندازه فهم خودم و وظايفم كه بر دوش دارم بگويم، انقلابي كه با دادن خون هزاران شهيد و هزاران معلول به اولين مرحله پيروزي خود رسيد. انقلابي كه در آن مردم، اسلام را، اين كامل ترين دين را مبناي كار خود قرار دادند و از آن الهام گرفتند و وحدتي را كه به دست آورده بودند، با توجه به دين اسلامر و رهبري قاطع امام آن را حفظ كردند.
قدر اين رهبر را بدانيد و همواره پشت سر او باشيد. از امام پيروي كنيد. به پيام ها و فرمان ها و دستوارت اسلامي امام توجه كنيد و سعي كنيد از هر كلمه امام درس بگيريد.
امام را تنها نگذاريد. اين هواي نفسي را كه امام از آن صحبت و سعي مي كند آن را از وجود ما بزدايد، شما هم سعي كنيد كه در اين راه موفق شويد. سعي كنيد خود را بشناسيد كه اگر خود را بشناسيد خدا را شناخته ايد. در هيچ كاري خدا را از ياد نبريد. و همواره به ياد خدا باشيد و با هم به مهرباني رفتار كنيد.
امام زمان را از ياد نبريد. همواره به فكر امام زمان باشيد. همواره در راه اسلام باشيد و براي تحقق بخشيدن به آرمان اسلام بكوشيد و به قدرت الهي توجه داشته باشيد كه بالاتر و با عظمت تر از تمام قدرت هاست. هيچ وقت قدرت خدا را از ياد نبريد و سعي كنيد كه هر چه بهتر تزكيه نفس كنيد. چيزي را كه امام اينقدر درباره اش تكيه مي كنندكه تزكيه نفس كنيد. و در بين خطراتي كه ما را تهديد مي كنند هيچ خطري بالاتر از اين نفس نيست كه گاه انسان را به انحراف مي كشاند و خود انسان متوجه نمي شود.
قرآن بخوانيد زيرا قرآن تمام دستورات زندگي را به شما مي گويد. نهج البلاغه و صحيفه سجاديه هم همينطور.
مادر! اگر من سعادت شهادت را داشتم و شهيد شدم، اصلاناراحت نباش. ما همه امانت هستيم و همه ما از دنيا مي رويم، زيرا اين دنيا آزمايشگاهي است كه خداوند بندگان خود را در آن، مورد آزمايش قرار مي دهد. اين ما هستيم كه بايد سعي كنيم و از اين امتحان كه بالاترين امتحان هاست سربلند بيرون بياييم و در قيامت پيش خدا سرافكنده نباشيم.
يادم هست كه در آخرين جلسه گفتگويي كه با برادر شهيدم داشتم، درباره معاد برايم صحبت مي كرد و مي گفت در فكر آخرت باشيد و بعد از اين جلسه بود كه مقام شهادت را به دست آورد. از صميم قلب به او تبريك مي گويم و از خدا مي خواهم صداقتي همانند شهيدان به من عطا كند و سعادت اين را بدهد كه تنها و تنها در راه او قدم برداريم و براي رضاي او كار كنيم.
شهيد كسي است كه به آخرين مرحله كمال خود رسيده است و راهش را با آگاهي، ايمان و خلوص مي پيمايد و هميشه پيروز و جاويد است.
به ولايت فقيه ارج بنهيم و بدانيم كه الان امام خميني بر ما ولايت دارد و بدانيم تنها در اين صورت در دنيا و آخرت موفق مي شويم كه با همديگر صميمي باشيم و با دشمن مقابله كنيم. چه دشمناني كه در درون ما هستند و چه دشمنان بيروني. من هم مانند برادر شهيدم (مهدي) هر چه يادم آمد نوشتم و اگر در گفتارم اشتباهي هست، به بزرگي خودتان ببخشيد .
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
مریم فرهانیان
منبع:خاطرات شهدا/ج1