28 اسفند 1398
?زدیم بغل. وقت نماز بود. گفتم: «حاجی قبول باشه.» گفت: «خدا قبول کنه انشاءاللّه.» نگاهم کرد. گفت: «ابراهیم!» نگاهش کردم. نمازی خوندم که در طول عمرم توی جبهه هم نخوندم. حاجآقا شما همه نمازهاتون قبوله.قصهاش فرق میکرد. ?رفته بود کاخ کرملین. قرار داشت… بیشتر »
نظر دهید »