09 اردیبهشت 1399
محمدابراهیم هیچ وقت دوست نداشت شناخته شود و همیشه سعی میکرد گمنام بماند، به دلیل همین هم خانواده و دوستان، اطلاعات دقیقی از محل و نوع مسئولیت او نداشتند. یک روز مادرش را در بیمارستان چالوس بستری کردند، من در لشکر 92 زرهی اهواز خدمت میکردم و از آنجایی… بیشتر »
1 نظر
06 اردیبهشت 1399
هیشمه توصیهاش بمن این بود که مبادا خودت را با خانوادههایی مقایسه کنی که زندگی عادی خود را سپری میکنند مبادا به آنها نگاه کنی و بگوئی چرا من زندگی عادی ندارم. آنموقع ضرر میکنی خودت را با خانوادههایی مقایسه کن که همسرانشان در راه خدا شهید شدند و چند… بیشتر »
25 فروردین 1399
?براي آموزش نظامي به مشهد رفت. هفته اي يك بار براي ديدن او به مشهد مي رفتيم.جنگ شروع شده بود. وقتي علي اكبر را ديدم، گفت: بابا جنگ شروع شده است. خدا كند از همين جا ما را به منطقه ببرند. گفتم:” بابا، تو چه ميگويي؟ ميخواهي به جنگ بروي؟ تو را ميکشند؟ بعد… بیشتر »
22 فروردین 1399
❂○° #وصیٺـــ_نامہ °○❂ سر قبرم، سنگ قبر برایم نسازید و قبری بسیار ساده و گِلی و یک تکه حلبی کوچک نباتی بگذارید تا یادتان همیشه باشد که هنوز در حلبی آبادها و روستاهای دور افتادهمان، مادران و خواهران و برادران و پدرانمان حسرت غذای روزانه را میکشند.”… بیشتر »
21 فروردین 1399
فرازی از وصیت نامه : خداوندا! اين تو هستی كه قلبم را مالامال از عشق به راهت ،اسلامت ، نظامت و ولايتت قرار دادی. خدايا! تو خود می دانی كه همواره آماده بودهام آنچه را كه تو خود به من دادی ،در راه عشقی كه به راهت دارم نثار كنم. اگر اين نبود ،آن هم خواست… بیشتر »