17 مهر 1397
رقیه جان! خنده های کودکی ات چه آسان به غارت رفت! چه بی پناه شدی در دل بیابان ها! رود فرات از چشمانت سر چشمه میگیرد..! گرچه سه سال بیش نداشتی..!اما صد سال در این اندک سال عمرت شکایت است! سه سال بیش نداشتی اما صدای گریه ات یک شهر را نا آرام کرد..! #تولیدی… بیشتر »
2 نظر
02 آبان 1396
که دیده است که جوجه کبوتری توفان زده را تیر و کمان حواله کنند؟ آه، رقیه ! بالهای سوخته را طاقت سنگ نیست. لبهای تشنه ات را خاک پاشیدند و چشمان به اشک نشسته ات را آشنای تازیانه ها کردند. خدایا! حجم این همه تاریکی را کدام خورشید، روشن میتواند کرد؟… بیشتر »
02 آبان 1396
چقدر بیتابی دخترم! این همه دلشکستگی چرا؟ مگر دستهای کوچکت در امتداد نیایش عمه، تنها از خدا آمدن بابا را طلب نکرد؟ اینک آمدهام در ضیافت شبانهات و در آرامش خرابهات. کوچک دلشکستهام! پیشتر نیز با تو بودم و میدیدمت. شعله بر دامان و سوختهتر از خیمه… بیشتر »