خدا : بنده ی من دو رکعت نماز شکر بخوان !
بنده : خدایا خسته ام … برایم مشکب است که نیمه شب بیدار شوم ؟
خدا : بنده ی من قبل از خواب این دو رکعت را بخوان !
بنده : خدایا …. دو رکعت زیاد است … امروز خیلی خسته ام راه دیگری نداری ؟
خدا : بنده ی من قبل از خواب وضو بگیر و رو به آسمان کن و بگو «یا الله » .
بنده : خدایا من در رختخوابم ، اگر بلند شوم خواب از سرم می پرد .
خدا : بنده ی من همان جا که دراز کشیدی تیمم کن و بگو یا الله .
بنده : خدایا هوا سرد است و من نمی توانم دستانم را از زیر پتو در بیاورم .
خدا : در دلت بگو یا الله آن را برایت نماز شب حساب می کنیم .
بنده اعتنایی نمی کند و می خوابد .
خدا ملائکه ی من ، ببینید …. من این قدر ساده گرفته ام ، اما او خوابیده ، چیزی به اذان صبح نمانده … او را بیدار کنید . دلم برایش تنگ شده ، او امشب با من حرف نزده است .
ملائکه : خداوندا ! دوباره او را بیدار کردیم اما باز خوابید .
خدا : ملائکه ی من در گوشش بگویید پروردگارت منتظر توست .
ملائکه : پروردگارا ….. باز هم بیدار نمی شود .
خدا : اذان صبح را می گویند … هنگام طلوع آفتاب است . ای بنده ی من بیدار شو نماز صبحت قضا می شود ، خورشید از مشرق سر بر می آورد .
ملائکه : خداوندا نمی خواهی با او قهر کنی ؟!
خدا : او جز من کسی را ندارد ، شاید توبه کرد . هنگامی که تو به نماز می ایستی من آنچنان گوش فرا می دهم که انگار همین بنده را دارم و تو چنان غافلی که گویا صدها خدا داری !!!
دل نوشته های نیره اشرفی / طلبه پایه چهارم
درویشی به اشتباه فرشتگان به جهنم فرستاده شد . بعد از مدتی شیطان در می آید و رو به فرشتگان می کند و می گوید : جاسوس می فرستید به جهنم .
از روزی که این آدم به جهنم آمده مدام در جهنم گفتگو و بحث است و جهنمیان را هدایت می کند و ….
حال سخن درویشی که به جهنم رفته بود این چنین است :
با چنان عشقی زندگی کن که حتی بنا به تصادف اگر به جهنم افتادی خود شیطان تو را به بهشت بازگرداند .
معاون فرهنگی /خانم شریعتی
روح و روان عالم ، از روح و روان مادر است
جان جهان و جان من ، بسته به جان مادر است
خواهی اگر روی بهشت ، بوسه بزن به پای او
چشمه ی پاک سلسبیل ، اشک روان مادر است
باغ و بهار عمر او ، وقف تو گشته ای جوان
طئنه نزن به پیریش ، فصل خزان مادر است
مهلا حاجی آبادی / طلبه پایه چهارم
حضور یک گنجشک ، رو به روی سنگر در کنار خاکریز ، توجه همه ما را به خود جلب کرده بود . در زمان مشخص با بلند شدن صدای جیک جیکش از سنگر بیرون می آمدیم و به تماشای او می نشستیم . بیشتر اوقات نزدیکی های اذان ظهر می آمد و همراه با اذان ، پر می کشید و می رفت .
بچه ها تصمیم گرفتند هر روز قبل از رسیدن گنجشک مقداری نان خشک خرد شده برای او بریزند تا بخورد . عجیب بود ، حالا به دفعات بیشتری به همان مکان می آمد . کم کم آمدن و رفتن این گنجشک به یکی ازعجایب گردان ما تبدیل شده بود . اما آن روز ، نزدیکی های ظهر قبل از این که گنجشک بخواند ، یکی از بچه ها به من نگاه کرد و گفت : محمد ! آمدن گنجشک غیر عادی است . با خود فکر نکردی که چرا این گنجشک در ساعاتی مقرر و در مکانی مشخص می نشیند و بعد می رود . سخنانش مرا به فکر می انداخت ؛ یعنی ممکن است پیغامی داشته باشد ؟ امروز ظهر مشخص می شود .
دلم گواهی اتفاق خاصی را می داد . آن گنجشک قبل از اذان از آسمان به روی زمین فرود آمد . دوباره با نوک خود زمین را هدف قرار داد . آهسته به او نزدیک شدیم . حسی عجیب ما را به طرف گنجشک می کشاند ، کاملا به او نزدیک شده بودیم ، هنوز می خواند .
اذان تمام شده بود . آرام پر زد و کمی دورتر بر زمین نشست . ما را نگاه می کرد . بچه ها بیایید زمین را بکنیم .
کندن ما شروع شد . خدای من ! در برابر من و بچه ها سر شهیدی که تیر به جمجمه اش خورده بود ، آشکار شد و لحظاتی بعد جسد به خون نشسته اش . گنجشک آن روز روی سر ما چرخی زد و رفت و دیگر برنگشت .
بغض ترک خورد ه ، ص 150 - مهسا واحدی منش طلبه پایه 4
*امروز برای شهدا وقت نداریم
ای داغ دل لاله تورا وقت نداریم
*با حضرت شیطان سرمان گرم گناه است
ما بهر ملاقات خدا وقت نداریم
*چون فرد مهمی شده نفس غدل ما
اندازه یک قبله دعا وقت نداریم
*در کوفه تن ما خانه نشین است
بهر سفر کرب وبلا وقت نداریم
*تقویم گرفتاری ماپر شده از زر
ای داغ دل لاله تو را وقت نداریم
*هرچند خوب است شهیدانه بمیریم
خوب است ولی حیف که ما وقت نداریم