از جمله روایت شریفه بسیار مشهور امام حسن عسکری علیه السلام که علامات مومن را پنج چیز شمرده است. در زمان غیبت و تاریکی فتنه های آن هرکس می خواهد ببیند که از مسیر منحرف شده یا نشده باید ملاکی برای این سنجش داشته باشد. امام حسن عسکری پنج علامت برای کسی که هنوز قلبش از مسیر حق منحرف نشده است بیان داشته. کسی که همه این پنج علامت در او جمع باشد یعنی نشانه های ایمان را دارد و این پنج نشانه؛ علامت حیات قلب معنوی هر مومنی است. اگر این پنج نشانه موجود نباشد یعنی حیات معنوی قلب؛ دچار مشکل شده است و تا وقتی که زمان هست باید نسبت به احیای این قلب کوشید و ایمان را در آن قلب زنده ساخت.
پنج چیز از نشانه های مومن است انگشتر عقیق را به دست راست کردن، بلند گفتن بسم الله الرحمن الرحیم در نماز، زیارت اربعین، پنجاه رکعت نماز در شبانه روز و تعفیر بر خاک.
معنای این علامات چیست؟
علاماتی که امام حسن عسکری علیه السلام فرمودند بسیار در خور توجه هستند که ارتباط این علائم به ایمان چگونه است؟ شاید ارتباط پنجاه و یک رکعت نماز و سجده کردن بر خاک واضح باشد چرا که این دو عمل خضوع و نهایت خشوع در برابر حضرت خالق متعال است، اما انگشتر به دست راست نمودن یا زیارت اربعین چه ارتباطی با نشانه ایمان دارد؟
نگاه تاریخی به علامات مومن
توجه با صبغه تاریخی به دست نمودن انگشتر به دست راست و بلند گفتن بسم الله الرحمن الرحیم ما را بدانجا می رساند که امام علیه السلام در قالب این دو نشانه نکته ای بسیار مهم را اشاره کرده اند. از آنجا که انگشتر دست راست کردن و بلند گفتن بسم الله الرحمن الرحیم سنت رسول اکرم است و طبیعتا سنت امیر المومنین علیهما السلام نیز می باشد کسانی که در چهره نفاق با پیامبر مبارزه می کردند و در سقیفه حق امیر المومنین را غصب کردند برای محو نمودن نام پیامبر و امیر المومنین علی علیه السلام دست به ایجاد تحریف و بدعت در دین نمودند.
یکی از کار های بسیار مهم این گروه این بود که سنت انگشتر دست راست نمودن را تغییر دادند و آن را به دست چپ نمودند و بسم الله الرحمن الرحیم را از نماز به غیر از سوره حمد حذف نموده و در اول نماز نیز آن را آهسته تلفظ نمودند. هر چند علی الظاهر اصل دین و تظاهر به دین را داشتند و نماز می گزاردند و برای استحباب انگشتر به دست می نمودند، اما مذهبی را درست نمودند که مخالفت با سنت پیامبر اعظم و دشمنی با اهل بیت ایشان رکن رکین این دین داری بود . از این رو
حجت الاسلام و المسلمین عباس نصیری فرد، عضو کمیسیون سبک زندگی شورای انقلاب فرهنگی در گفت و گو با خبرنگار گروه فرهنگی خبرگزاری میزان گفت: با توجه به مباحثی که درباره تعیین زمان ظهور امام زمان (عج) مطرح شده بود؛ امام باقر (علیه السلام) فرمودند: ” کَذَّبَ الوَقاتون” به این معنا که تعیین کنندگان زمان ظهور دروغ می گویند.
وی ادامه داد: به طور معمول، افرادی که برای ظهور امام زمان (عج) زمان تعیین می کنند، به دنبال آن هستند که خود را منتظری واقعی جلوه دهند در حالی که اگر کسی واقعاَ از اسرار الهی آگاهی داشته باشد، درباره موضوعاتی مهم نظیر زمان ظهورامام دوازدهم (عج) صحبتی را مطرح نمیکند.
رئیس اندیشکده راهبردی مطالعات “جهان” در ادامه صحبتهای خود توضیح داد: به یاد دارم زمانی نزد یکی از علما رسیده بودیم و با آگاهی از اینکه ایشان با امام زمان (عج) در ارتباط بودند، از ایشان پرسشهایی را درباره قائم آل محمد(عج) پرسیدیم؛ اما وی مدام تکذیب کرد و این موضوع به معنای آن است افرادی که به واقع، با امام دوازدهم در ارتباط باشند هیچگاه موضوعی را از این ارتباط بیان نمی کنند.
وی همچنین اظهار کرد: در این راستا باید توجه داشته باشیم افرادی که ارتباطی با امام زمان (عج) ندارند و دنبال کسب جایگاه و یا مرید هستند، انحرافات و کج روی هایی را در این زمینه وارد می کنند و از موضوعی که اطلاع ندارند به نادرستی سخن می گویند.
این کارشناس علوم قرآنی خاطرنشان کرد:” افرادی که از روی نادرستی از زمان ظهور آقا امام زمان (عج) و یا ارتباط با ایشان سخن میگویند، مفهوم انتظار را نزد دیگران خدشه دار می کنند.
منبع:
حضرت آیت الله بشیر النجفی از مراجع تقلید عراق روز گذشته در پیاده روی زائران اربعین در مسیر نجف اشرف به کربلا شرکت کردند.
حضرت آیت الله النجفی در جریان راهپیمای در گفتگو با رسانه ها گفتند: شما رسانه ها از جهان بخواهید بیایند اسلام را از طریق راه غدیر بررسی کنند؛ راهی که امام حسین علیه السلام با نهضت خود آن را ترسیم کرد.
ایشان افزودند: داعش و حامیان و یاران آنها هم بدانند که اسلام واقعی در آغوش امام حسین(علیه السلام) است و از طریق امام حسین(علیه السلام) می توان به اسلام حقیقی دست یافت، بنابراین هرکس اسلام را می خواهد از راه امام حسین(علیه السلام) و راه غدیر می تواند به آن برسد.
حضرت آیت الله النجفی خطاب به زائران اربعین گفتند: شما با قدم گذاشتن در این راه از یاوران خداوند متعال و یاوران پیامبر(صلی الله علیه و اله) به شمار می آیید و امام حسین علیه السلام در روز قیامت شفیع شما خواهد بود.
این مرجع تقلید از مردم عراق به خاطر خدماتی که به زائران ارائه می دهند تشکر و قدردانی کرد و از خداوند متعال خواست به تمام کسانی که در راه برگزاری این زیارت عظیم تلاش می کنند به ویژه به نیروهای امنیتی و اعضای مواکب و هیئت های پذیرایی توفیق و سلامتی عنایت کند و تمام مؤمنان را در هر جا که هستند حفظ و حمایت کند و مردم عراق را در جنگ هایی که با تروریست ها دارند یاری کند.
منبع:
مرضیه حدیدچی(دباغ) متولد 1318، از جمله زنان مبارز انقلاب اسلامی است که فعالیت ها و حرکت های سیاسی خود را از سال 46 آغاز کرد؛ وی در طول مبارزات خود، توسط ساواک دستگیر شد و به همراه دخترش در زندان های مخوف رژیم پهلوی شکنجه های سختی را تحمل کرد.
این مبارز انقلاب اسلامی پس از آزادی از زندان به خارج از ایران رفته و در پاریس نیز به عنوان محافظ، حضرت امام خمینی(ره) را همراهی می کند. مسئولیت هایی چون فرماندهی سپاه همدان، 3 دوره نمایندگی مجلس شورای اسلامی و قائم مقامی جمعیت زنان جمهوری اسلامی ایران علاوه بر مبارزات ایثارگرانه و شجاعانه در برگ های ذرین دفتر زندگی این بانوی مجاهد به چشم می خورد. در سی و سومین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی ایران، بخشی از خاطرات این بانوی مبارز انقلابی را که به نقل از خودش در کتاب خاطراتش نقل شده مرور می کنیم.
سال 1352 حدود 2 ماه از شکسته شدن محاصره خانه می گذشت، اما من هیچ گاه از اندیشه لو رفتن و دستگیری فارغ نمی شدم. همسرم در این ایام چون در بازار مشکلاتی برایش پیش آمده بود به توصیه دیگر دوستانش در شرکت ملی ساختمان به عنوان حسابدار مشغول به کار شد و بیشتر ایام دور از خانه و در شهرستان به سر می برد. او شبی پس از سه ماه دوری برای دیدن خانواده اش آمده بود، من نیز تازه از سفر همدان برگشته بودم. چند روزی بود که به خاطر تولد بچه یکی از اقوام که خود در زندان بود به آنجا رفته بودم.
شبی که افراد خانواده دور هم جمع شده از احوال هم سخن می گفتیم ناگهان در خانه به صدا درآمد. دختر بزرگم رفت و در را باز کرد و آمد و گفت «مامان! پرویزخان آمده!» دریافتم که برای دستگیری ام آمده اند. شوهرم را به پشت بام فرستادم و گفتم «با تو کاری ندارند، به دنبال من آمده اند، شما بالای سر بچه ها بمانید!» پرویز و سایر مأموران از من خواستند که بدون سر و صدا همراه شان بروم. بچه ها دورم جمع شده بودند و گریه و زاری راه انداختند و داد می زدند «مامان ما را کجا می برید! مامان ما را نبرید!..».
ساواکی ها می خواستند به هر نحوی که شده آنها را ساکت کنند، می گفتند «با مادرتان کاری نداریم، پاسخ چند سؤال را که داد برمی گردانیمش، شما تا شامتان را بخورید، او برمی گردد!» به محض خروج از خانه در کوچه به فرزند یکی از اقوام داماد بزرگم برخوردم و گفتم «برو به فلانی (که از مرتبطین گروه بود) بگو که مرا بردند. مراقب خانه ما باشد»، مأموری متوجه این گفت وگوی کوتاه شد جلو آمد و سرزنشم کرد که «چرا حرف زدی؟» گفتم «او سلام کرد و من جوابش را دادم حرفی با او نزدم» ماشین شان را نشان داد و گفت «زیادی حرف نزن، برو سوار شو!»
مأموری جلوتر از من در صندلی عقب ماشین نشسته بود، دیدم اگر سوار ماشین شوم آن دیگری هم طرف دیگرم خواهد نشست و من میان آن دو قرار می گیرم. گفتم «من بین دو نامحرم نمی نشینم، به جلو می روم شما سه نفر عقب صندلی بنشینید» با اسلحه تهدیدم کردند «برو بالا! مسخره بازی در نیاور… دو تا نامحرم!» گفتم «بکشیدم ولی من بین دو نفر مرد نامحرم نمی نشینم» هر چه می گذشت زمان به نفع شان نبود، بالاخره همان طور که من می خواستم شد.
به نزدیکی های توپخانه (میدان امام خمینی) که رسیدیم، عینک دودی کاملاً ماتی به من دادند، گفتم «من عینکی نیستم» گفتند «عجب دیوانه ای است این…!» خلاصه عینک را به چشمم زدم و حرف های بی ربطی می زدم، تا خودم را بی خبر نشان دهم و گفتم «آقا هر چه زودتر سؤال های مرا بپرسید، باید زود برگردم، بچه هایم هنوز شام نخورده اند، صبح زود باید برای رفتن به مدرسه بلندشان کنم».
به کمیته مشترک رسیدیم، در کمیته فهمیدم ساواک اطلاعات زیادی از من در دست دارد، این که من با این تعداد بچه و مشکلات زیاد زندگی و با وجود زن بودنم دارای ارتباطات و فعالیت های سیاسی گسترده بودم، حساسیت شان را بیشتر برمی انگیخت.
شکنجه ها با سیلی و توهین و به تدریج با شلاق و باتوم و فحاشی جان فرسا شروع شد. چند بار دست و پایم را به صندلی بستند و مهار کردند و کلاهی آهنی یا مسی بر سرم گذاشته و بعد جریان الکتریسیته با ولتاژهای متفاوت به بدنم وارد می کردند که موجب رعشه و تکان های تند پیکرم می شد. شلاق و باتوم، کار متداول و هر روز بود که گاهی به شکل عادی و گاهی حرفه ای صورت می گرفت. در مواقع حرفه ای آنقدر شلاق بر کف پاهایم می زدند که از هوش می رفتم. بعد با پاشیدن آب هوشیارم کرده مجبور می کردند تا راه بروم که پاهایم ورم نکند. دردی که بر وجودم در اثر این کار مستولی می شد، طاقت فرسا و جانکاه بود.
یک بار وقتی در اثر درد ضربات شلاق بیهوش شدم و دوباره چشم باز کردم، خودم را در داخل اتاقی که در آن یک میز و صندلی بود، دیدم. پشتم به شدت درد می کرد و زخم هایم می سوخت. از وحشت و ترس خود را به دیوار چسباندم تا اگر دوباره برای شکنجه آمدند، پشتم از ضربات شلاق درامان بماند؛ از شدت خستگی چشم هایم را نمی توانستم باز کنم، صدای پایی شنیدم. چشم هایم را نیمه باز نگه داشتم، دیدم مأموری وارد شد خدا عذابش را زیاد کند چشم هایم را کاملاً بستم و به خدا توکل کردم.
مدتی ایستاد و رفت، طولی نکشید که دوباره بازگشت و باتومی در دست داشت؛ جلو آمد و مرا کتک زد؛ وحشی و نامتعادل به نظر می آمد، هر چه می پرسید اظهار بی اطلاعی می کردم. اثر باتوم برقی بر روی نقاط حساس بدن از جمله گوش، لب و دهان به قدری دردناک بود که کاملاً بی حس و بی نفس می شدم.
یک مرتبه…
صفحات: 1· 2
«مهران» بزرگترین پارکینگ کشورشد…
همزمان با سفر زائرین ایرانی برای شرکت در راهپیمایی بزرگ اربعین حسینی، شهر مهران با پارک بیش از 100 هزار خودرو به یک پارکینگ بزرگ تبدیل شده است.
مرز بین المللی مهران با توجه به نزدیکی به عتبات عالیات شلوغترین و پرتردد ترین مرز زمینی با کشور عراق است.
براساس آمار تا کنون بیش از 900هزار نفر از این مرز به عتبات عالیات عزیمت کرده اند.
تصاویر زیر بخشی از پارکینگ های این شهر را نشان می دهد که توسط سایت ایلام بیدار ثبت و ضبط شده است.
انگار فقط من میون این همه زائر اضافی ام….