ويژگيهاي حضرت آيت الله خامنه اي از ديدگاه امام خميني (ره)
1- راهنمایی دلسوز
راهنمایی دلسوز در صحنه انقلاب می باشید 7/4/60
2– بزرگ شده امام
من آقــای خامنه ای را بزرگش كــرده ام 17/6/60
3 – یار مستضعفان
ایشان طرفدار قشـر مستضعف بــوده اند 17/7/60
4 – خطیب توانا
حکیم الهی آقا محمدرضا قمشه ای به سال 1241ق در قمشه دیده به جهان گشود. پدرش شیخ ابوالقاسم اصفهانی فاضلی شرافتمند بود که زمینه ساز ترقی و کمال فرزند نابغه اش شد. تحصیلات مقدماتی اش را نزد اساتید قمشه و اصفهان فرا گرفت و در سطوح عالی علوم عقلی محضر آقا سید رضی الدین لاریجانی و میرزا حسن نوری را مغتنم شمرد و خود چنان بر حکمت مشاء، اشراق و متعالیه تسلط یافت که سلسله بزرگان فلسفه و عرفان به ایشان منتسب می گردند.
قلم ترجمان بزرگی را می نگارد که از کوچکی مورد ملاطفت علمای زمان خود بوده است. سید حسن مدرس شاگرد آخوند ملاعلی نوری به پدر آقا محمدرضا گفته بود: قدر این پسر را بشناس و بر او لازم است که جز تحصیل علم به امر دیگری نپردازد. او هم در فتح قله علم چنان همتی بخرج داد که به قول امام خمینی به درجه استاد الاساتید نائل آمد و اکابری همچون میرزا هاشم اشکوری، میرزا محمدحسن کرمانشاهی، میرزا ابوالفضل تهرانی، آخوند ملا محمد کاشانی و جهانگیر خان قشقایی افتخار شاگردی او را داشتند.
حکیم قمشه تا 55 سالگی زمستان ها را در اصفهان و تابستان ها را در قمشه به تدریس و تربیت نفوس مستعده گذراند و در حدود سال 1294 در یک هجرت علمی دردارالخلافه تهران ساکن شد. یکی از شاگردانش به نام محمود حسینی ساوجی از تاثیر ورود ایشان به تهران چنین حکایت می کند:
خداوند رحمت کند آقا محمدرضا اصفهانی قمشه ای را که در عصر ناصرالدین شاه، فتح باب تدریس عرفانیات و تصوف از او شد. شرح فصوص الحکم و کتاب تمهید را قبل از ورودشان به دارالخلافه کسی نمی دانست چه رنگ است.
شهید مطهری از اقامت ده ساله ایشان در تهران چنین یاد می کند: عارف قمشه ای حدود ده سال پایان عمر خود را در حجره مدرسه صدر مسکن گزید. آن ایام وی در تهران حوزه تدریس گرم و پررونقی داشته و شاگردان پرشور و فاضلی را تربیت کرده است.
حکیم قمشه ای در اوج شهرت میرزا ابوالحسن جلوه به تهران آمد و بازار میرزای جلوه را شکست به طوری که معروف شد جلوه از جلوه افتاد.
روحیات اخلاقی
شعار ایشان ساده زیستی بود. هرگز لباس روستایی را از تن دور نکرد. به گفته جهانگیرخان هیچ جنبه علمایی نداشت. هر که او را درمحفلی می دید، گمان دانش و مقامی که او را بود، نمی کرد. هیچ دعوی فضل نمی کرد و با خلوت و تنهایی بیشتر مانوس بود. به فقهای عصرش بسیاراحترام می گذاشت و مسائل خود را از آنان می پرسید و به آنها اعتماد داشت. به گفته سید جلال الدین آشتیانی ، حکیم قمشه ای و استاد عارفش سید رضی هرگز خود را در معرض مرید بازی قرار نمی دادند. آن مرحوم صاحب کرامات بوده و طی الارض را به ایشان نسبت داده اند.
بخشش بزرگ
منقول است که حکیم قمشه ای تمامی ثروتی را که از پدرش به ارث برده بود را در خشک سالی سال 1288 ق صرف نیازمندان و گرسنگان کرد و خود تا پایان عمر درویشانه زیست. در یک صحنه ای از این خشکسالی او و همسرش از مقابل مسجد کاسه گران می گذشتند که گرسنگی شدید چند کودک او را از خود بی خود می کند و بلافاصله با تهیه غذا آنها را از مرگ نجات داد.
در وهله دیگری نیز ایشان تمامی جواهرات اهدایی از ناصر الدین شاه را به فقرا بخشید.
شاعر منطق
این مرد الهی طبع شعر هم داشت و در سروده هایش به «صهباء» تخلص می کرد. او صاحب دیوانی بود که متاسفانه دست حوادث آن را به مرحله چاپ نرسانده است. با این حال مقداری از سروده های ایشان به طور پراکنده در برخی منابع دیده می شود. این اشعار را آقای صدوقی سهی در کتاب"تاریخ الحکماء و عرفای متاخر” جمع آوری کرده است. چند بیت از اشعار ایشان
امروز گه به ما نظر تیز می کنی گاهی نظر به خنجر خون ریز می کنی
گر بشکنی به چهره وگر افکنی به دوش پس فتنه ز روی دلاویز می کنی
بگذار جوی شیر به شیرین و کوه کن تو جوی خون ز دیده پرویز می کنی
ساغر ز خون ماست به اندازه نوش کن این جام باده نیست که لبریز می کند
غروب آفتاب
مرحوم قمشه ای در ایام اقامت در تهران در حجره ای که بر بام آب انبار مدرسه صدر ساخته بودند، سکونت داشت. طبق قول صحیح ایشان در ماه صفر 1306 قمری در حالی که حدود 65 سال از عمر شریفش می گذشت در همان حجره به لقاء الله پیوست.
استاد مطهری ارتحال غریبانه این مرد بزرگ را چنین به تصویر می کشد:
“آقا محمدرضا در سال 1306 قمری در کنج مدرسه در تنهایی و خلوت و سکوتی عارفانه از دنیا رفت، قضا را آن روز مصادف بود با فوت مفتی بزرگ شهر مرحوم حاج ملا علی کنی و در شهر غوغایی برپا بود. دوستان و ارادتمندانش ساعت ها پر از فوت او از درگذشتش آگاه شدند.آن گروه معدود او را به خاک سپردند. در مورد محل دفن وی اختلاف نظر است. نویسنده طرائق الحقایق می نویسد: که مدفن وی در ابن بابویه نزدیک مزار حاج آخوند محلاتی است
منبع: گلشن ابرار، ج 10، ص 289
رسول اكرم صلى الله عليه و آله :
إِنَّ الْبَيْتَ إِذَا كَثُرَ فِيهِ تِلَاوَةُ الْقُرْآنِ كَثُرَ خَيْرُهُ وَ اتَّسَعَ أَهْلُهُ وَ أَضَاءَ لِأَهْلِ السَّمَاءِ كَمَا تُضِيءُ نُجُومُ السَّمَاءِ لِأَهْلِ
الدُّنْيَا.
خانه اى كه در آن قرآن فراوان خوانده شود، خير آن بسيار گردد و به اهل آن وسعت داده شود و براى
آسمانيان بدرخشد چنان كه ستارگان آسمان براى زمينيان مى درخشند.
منبع :كافى(ط-الاسلامیه) ج2، ص610، ح1
راحتی در مخالفت با نفس است!
در روایتی از امام صادق(علیهالسلام) که از مواعظ حضرت هم هست به حضرت عرض شد: « أَيْنَ
طَرِيقُ الرَّاحَةِ َ؟» راه رسیدن به راحتی چیست؟ «فقال(علیهالسلام) فِي خِلَافِ الْهَوَى» آنجایی که
انسان با خواستههای گسترده نفسش مخالفت کند. زمان استراحت، روز ورود به بهشت است! «
قِيلَ: فَمَتَى يَجِدُ الرَّاحَةَ؟» دوباره پرسیدند: با این وضع که همیشه باید بر خلاف خواستههای نفس
عمل کرد و او را مدام محدود ساخت؛ پس کجا راحتی را میتوان به دست آورد؟ «و قال(علیهالسلام)
عِنْدَ أَوَّلِ يَوْمٍ يَصِيرُ فِي الْجَنَّةِ». اولین روزی که انسان به سمت بهشت میرود. یعنی همان
زندگی جاودانهای را که خداوند به او وعده فرموده است. پس باید تا آخرین لحظه عمر انسان مراقب
نفس بوده و خواستههای او را مطابق با شرع تنظیم و تحدید نماید.
منبع :بحارالانوار، ج75، ص254
دین کامل و بی نقص اسلام، برای حفظ بدن و روح انسان از امراض، غذاها و خوراکیهای حلال و حرام را کاملاً مشخص کرده است و خوردن هر چیزی را اجازه نداده است.
خداوند متعال در قرآن میفرماید:
إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَيْكُمُ ٱلْمَيْتَةَ و… بقره/173
خداوند تنها مردار و… بر شما حرام گردانيده است.
حکایت؛ مرحوم آخوند ملاعلی معصومی همدانی منزل یکی از محترمین جهت صرف غذا دعوت شدند. هنگام خوردن غذا، میزبان متوجه میشود مرحوم آخوند از خورش موجود در سفره تناول نمیفرمایند. چون میزبان فرد پارسایی بوده، متوجه میشود ممکن است اشکالی از جهت شرعی در خورشت وجود دارد، از خانواده سؤال میکند، معلوم میشود اشکال از طرف خانواده نیست، سپس به دنبال قصاب میرود که شاید گوشت آن شبهه دارد.
قصاب نیز اظهار بیاطلاعی میکند و میگوید گوشت را از شخص دیگری خریده و خودش ذبح نکرده است.
به ناچار سراغ آن شخص دیگر رفته و مسئله را از او سؤال میکند، او ابتدا وجود هر شبههای را انکار میکند، ولی وقتی با اصرار آن فرد مواجه میشود، میگوید: ما گوسفند چاقی داشتیم، در صحرا آن را به جایی بسته بودیم، بعد از چند ساعت که به سراغ حیوان رفتیم، دیدیم از بس که جست وخیز کرده طناب به گردنش پیچیده شده و حیوان خفه شده است، چون متحمل ضرر زیادی شده بودیم، تصمیم گرفتیم گوسفند مرده را سر بریده و گوشت آن را به قصابی بفروشیم!
میزبان وقتی عیب کار را متوجه میشود به سراغ مرحوم آخوند میرود و عرض میکند: آقا چطور شد که شما از آن خورشت نخوردید؟
آخوند میفرماید: «من دیدم که در ظرف خورشت نجاست وجود دارد، لذا از آن نخوردم»
منبع:با اقتباس و ویراست از کتاب کرامات علما