خراسان/ یکی از افراد سرشناس مکه، گوسفندانی داشت که هرگاه چوپانِ او شیر آن ها را می دوشید و به او می داد، آن فرد سرشناس مقدار زیادی آب را با آن ها مخلوط می کرد و به مشتریان میفروخت. چوپان که از عمل صاحب گوسفندان بسیار ناخشنود بود، یک روز خطاب به صاحب گوسفندان گفت: «خیانت نکن که عاقبت بدی را در پی دارد»، اما او توجهی نکرد. روزی گوسفندان در دامنه کوهی حرکت میکردند که ناگهان باران شدیدی شروع به باریدن کرد و سیل بزرگی به راه افتاد و همه گوسفندان را با خود برد. چوپان بدون گوسفندان به نزد خواجه رفت. او که چوپان را بدون گوسفندان مشاهده کرد، با تعجب سوال کرد: «گوسفندان مرا چه کردی؟» چوپان در جواب او گفت: «آن آب هایی که هر روز با شیر مخلوط می کردی، جمع گردید و سیلی شد و همه گوسفندان را با خود برد.»
منبع: «جوامع الحکایات»، صفحه 313
خراسان/ یکی از افراد سرشناس مکه، گوسفندانی داشت که هرگاه چوپانِ او شیر آن ها را می دوشید و به او می داد، آن فرد سرشناس مقدار زیادی آب را با آن ها مخلوط می کرد و به مشتریان میفروخت. چوپان که از عمل صاحب گوسفندان بسیار ناخشنود بود، یک روز خطاب به صاحب گوسفندان گفت: «خیانت نکن که عاقبت بدی را در پی دارد»، اما او توجهی نکرد. روزی گوسفندان در دامنه کوهی حرکت میکردند که ناگهان باران شدیدی شروع به باریدن کرد و سیل بزرگی به راه افتاد و همه گوسفندان را با خود برد. چوپان بدون گوسفندان به نزد خواجه رفت. او که چوپان را بدون گوسفندان مشاهده کرد، با تعجب سوال کرد: «گوسفندان مرا چه کردی؟» چوپان در جواب او گفت: «آن آب هایی که هر روز با شیر مخلوط می کردی، جمع گردید و سیلی شد و همه گوسفندان را با خود برد.»
منبع: «جوامع الحکایات»، صفحه 313
غاده با تعجب دوستش را نگاه کرد، حتی دل خور شد و بحث کرد که «مصطفی کچل نیست، تو اشتباه میکنی.» دوستش فکر میکرد غاده دیوانه شده که تا حالا این را نفهمیده…
دو ماه از ازدواج غاده و مصطفی میگذشت که دوستِ غاده مسئله را پیش کشید: «غاده! در ازدواجِ تو یک چیز بالاخره برای من روشن نشد. تو از خواستگارهایت خیلی ایراد میگرفتی، این بلند است، این کوتاه است… مثل اینکه میخواستی یک نفر باشد که سر و شکلش نقص نداشته باشد. حالا من متعجبم چطور دکتر را که سرش مو ندارد قبول کردی؟»
غاده با تعجب دوستش را نگاه کرد، حتی دل خور شد و بحث کرد که «مصطفی کچل نیست، تو اشتباه میکنی.» دوستش فکر میکرد غاده دیوانه شده که تا حالا این را نفهمیده.
آن روز همین که رسید خانه در را باز کرد و چشمش افتاد به مصطفی؛ شروع کرد به خندیدن. مصطفی پرسید: چرا میخندی؟ و غاده چشمهایش از خنده به اشک نشسته بود، گفت: «مصطفی، تو کچلی؟ من نمیدانستم!» و آن وقت مصطفی هم شروع کردن به خندیدن و حتی قضیه را برای اقا موسی هم تعریف کرد. از آن به بعد آقای صدر همیشه به مصطفی میگفت: «شما چه کار کردید که غاده شما را ندید؟»
منبع :کتاب نیمه پنهان ماه خاطرات شهید چمران
رسول خدا فرمود : در قیامت مردی را که بر اثر گناه ، اسراف بر وجود خود داشته حسابرسی می کنند و برای او حسنه ای که سبب نجاتش شود نمی یابند ، به او می گویند : هرگز کار خیری انجام داده ای ؟ می گوید : نه ، ولی مردی بودم که از ثروتم به مردم قرض می دادم و به جوانانی که پیرامونم بودند می گفتم : با ثروتمندانی که از آنان طلبکارم نرمی و مدارا داشته باشید و تنگدستان را مهلت دهید ( یا از آنها بگذرید ) . خدا می فرماید : من به آسان گرفتن بر او و نرمی و مدارای به او شایسته ترم . پس خدا از او بگذرد و وی را بیامرزد
منبع:
محجّه البیضاء : 3 / 186 ، کتاب آداب الکسب و المعاش
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
پدرم برای حل یک معادله از نظریه خود، باید شش ماه زحمت می کشیدند و اگر به اشتباهی بر می خوردند، شش ماه وقت می گذاشتند تا آن اشتباه را پیدا کنند.
روزی به پدر گفتم بهتر نیست چند ماه بروید به ژنو در مرکز سوئیس تا زودتر تعدادی از معادلات خود را به نتیجه برسانید؟
پدر گفتند نه، هرگز، آنوقت این کار به اسم سوئیسی ها تمام می شود، من می خواهم به اسم ایران تمام شود.
منبع:
استاد عشق، ایرج حسابی
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم