روایتی که حضرت رضا (ع) به سعد قمی فرمود: علاوه بر اشاره به محل دفن حضرت معصومه (ع)، فضیلت زیارت آن حضرت را نیز بیان نموده است.
آن حضرت در روایت دیگری فرمود: «مَنْ زَارَهَا وَجبَتْ لَه الْجنَّةُ؛[13] کسی که او را زیارت کند، پاداش او بهشت است.»
در تعبیر سوم، فرمودند: «مَنْ زَارَ الْمَعْصُومَةَ بِقُمٍّ کمَنْ زَارَنی؛ کسی که معصومه(ع) را در قم زیارت کند، مانند آن است که مرا زیارت کرده است.»
به جان پاک تو ای دختر امام سلام
به هر زمان و مکان و به هر مقام سلام
تویی که شاه خراسان بود برادر تو
بر آن مقام رفیع و بر این مقام سلام
مرحوم حیدر خوانساری در کتاب «زبدة التصانیف» می نویسد: «از حضرت رضا(ع) روایت شده است: هر کسی نتواند به زیارت من بیاید، برادرم در ری (یعنی امامزاده حمزه را که در کنار مرقد حضرت عبدالعظیم قرار گرفته است. یا خواهرم (معصومه(ع)) را در قم زیارت کند که به همان ثواب زیارت من می رسد».
منبع:زبدة التصانیف، مولی حیدر بن محمد، نسخه خطی، 1278ق، ص 99.
مادر شهیدیک روز آمد کنار من نشست و گفت مامان، برای هر کسی یک روز، روز عاشورا است، یعنی روزی که آقا امام حسین(ع) ندای «هل من ناصر» را سر داد و کسانی که رفتند و با امام ماندند، «شهید و رستگار» شدند، ولی کسانی که نرفتند چه چیزی از آنها مانده است؟»?
تعجب کردم و گفتم: «مصطفی جان مگر تو صدای «هل من ناصر» شنیدی؟»?
گفت: «دوست داری چه چیزی از من بشنوی؟»?
گفت: «مامان میخواهم یک مژده به تو بدهم، اگر از ته قلب راضی بشوی که به سوریه بروم، آن دنیا را برایت آباد میکنم و دنیای زیبایی برایت میسازم که در خواب هم نمیتوانی ببینی»،
گفتم: «از کجا معلوم میشود که من قلبا راضی نشدم؟» مصطفی گفت: «من هر کاری میکنم بروم سوریه، نمیشود، علت اصلیاش این است که شما راضی نیستید، اگر راضی شوی خدا هم راضی میشود، اگر راضی نشوی فردای قیامت جواب حضرت زهرا(س) و حضرت زینب(س) را چه میدهی؟»?
مادر ادامه داد: «من در مقابل این حرف، هیچ چیزی نتوانستم بگویم و از ته قلبم راضی شدم. قبل از رفتن، به من گفت: «خیلی برایم دعا کن تا دست و دلم نلرزد و دشمن در نظرم خوار و ذلیل بیاید.»
منبع: خاطرات شهدا/ ج1
?بنابه گفته پدر:
حامد تنها شهیدی بود ڪه در سوریه به صورت ویژه دنبالش بودند و #ترورش ڪردند.
يڪی از فرماندهان در سوریه:
هرچند حامد جوانی ۲۵ ساله بود اما بسیار شجاع و نترس و تنها نیرویی بود ڪه می توانست مثل آچار_فرانسه عمل ڪند؛ یعنی هم می توانست در توپخانه فعالیت ڪند و هم به صورت زمینی.
ڪامیون را پر از مهمات می ڪرد و راه می افتاد، وقتی هم می گفتیم داعش در یڪ ڪیلومتری ماست، می گفت داعش چه ڪار می تواند بڪند! فرماندهان رده بالا گفته اند حامد نیرویی بود ڪه داعش از دستش در امان نبود.
همرزمانش این طور می گفتند ڪه اگر شنیدید هزار نفر داعش در لاذقیه به درڪ واصل شده اند، بدانید ڪه پانصد نفر آنها را حامد ڪشته است.
آرزو داشت ڪه مثل حضرت_عباس (ع) شهید بشود ڪه همین اتفاق هم افتاد، هر دو دستش قطع شده و بر اثر انفجار چشمانش تخلیه میشود، علاوه بر این بدنش هم تمام بر اثر همین ترڪشها زخمی میشود.
?پدر شهید:
آنجا مدافعان حرم اسم مستعار دارند، وقتی ما در بیمارستان های سوریه دنبالش میگشتیم و میگفتیم حامد جوانی ،ڪسی او را نمیشناخت اما میگفتند یڪ ایرانی داریم ڪه مثل #حضرت #ابوالفضل شهید شده…
منبع: خاطرات شهدا/ج1
بسم رب الشهدا و الصدیقین
یکی از برادرهام شهید شده بود. قبرش اهواز بود. برادر دومیم توی اسلام آباد بود.
وقتی با خانواده ام از اهواز برمی گشتیم ، رفتیم سمت اسلام آباد . نزدیکی های غروب رسیدیم به لشکر.
باران تندی هم می آمد. من رفتم دم چادر فرماندهی ، اجازه بگیرم برویم تو . آقا مهدی توی چادرش بود. بهش که گفتم؛ گفت « قدمتون روی چشم . فقط باید بیاین توی همین چادر ، جای دیگه ای نداریم.»
صبح که داشتیم راه می افتادیم، مادرم بهم گفت« برو آقا مهدی رو پیدا کن ،ازش تشکر کنم.»
توی لشکر این ور و اون ور می رفتم تا آقا مهدی را پیدا کنم.
یکی بهم گفت «آقا مهدی حالش خوب نیست؛ خوابیده.»
گفتم « چرا ؟»
گفت « دیشب توی چادر جا نبود. تا بخوابد، زیر بارون موند، سرما خورد.»
خاطره ای از سردار شهید مهدی باکری
منبع:کتاب
خراسان/ یکی از افراد سرشناس مکه، گوسفندانی داشت که هرگاه چوپانِ او شیر آن ها را می دوشید و به او می داد، آن فرد سرشناس مقدار زیادی آب را با آن ها مخلوط می کرد و به مشتریان میفروخت. چوپان که از عمل صاحب گوسفندان بسیار ناخشنود بود، یک روز خطاب به صاحب گوسفندان گفت: «خیانت نکن که عاقبت بدی را در پی دارد»، اما او توجهی نکرد. روزی گوسفندان در دامنه کوهی حرکت میکردند که ناگهان باران شدیدی شروع به باریدن کرد و سیل بزرگی به راه افتاد و همه گوسفندان را با خود برد. چوپان بدون گوسفندان به نزد خواجه رفت. او که چوپان را بدون گوسفندان مشاهده کرد، با تعجب سوال کرد: «گوسفندان مرا چه کردی؟» چوپان در جواب او گفت: «آن آب هایی که هر روز با شیر مخلوط می کردی، جمع گردید و سیلی شد و همه گوسفندان را با خود برد.»
منبع: «جوامع الحکایات»، صفحه 313