وقتی به خودم مینگرم، احساس میکنم با اینکه دلیلهای عقلی و فلسفی و کلامی اثبات خداوند و صفات الهی را بلدم، اما یقینی که یک روستایی پاک و بیآلایش به خداوند دارد را ندارم. گاه که میاندیشم میبینم نمیتوانم از ته دلم معتقد شوم خدایی هست، با اینکه میتوانم دلیل وجود خدا را برای دیگران تدریس هم بکنم، واین خیلی تأسفبار است..
دلیل این مطلب روشن است. مسئله، همان فرق میان ذهن و قلب است، یقین ذهنی، مانند کسی که از دور دود را میبیند و به وجود آتش پی میبرد، اما کسی هم از نزدیک آتش را میبیند و حتی مرتبه بالاتر هم وجود دارد، که همان سوختن در آتش و اتحاد با آن است.
آیا برای امثال من هم راهی برای رسیدن به یقین قلبی وجود دارد؟ قطعاً این راه برای همه وجود دارد. یکی از سنتهای خداوند متعال، این است که اگر کسی به خدا توکل نماید، وی را به مقصودش میرساند. این مطلبی است که کمابیش همه ماها آن را تجربه کردهایم. گاه که در بنبستها گیر میکنیم وخالصانه به آن حقیقت برتر توکل میکنیم، میبینیم کارها از آنجا که گمان نمیکردیم، اصلاح شد. اما مشکل این است که بارها قرآن کریم هم اشاره میفرماید که وقتی نجات مییابیم، دیگر سراغ خدا نمیرویم. با همین روش ساده میتوان به وجود خداوند، یقین حاصل نمود. از همین الان، مشکلاتی که داری در نظر بیاور، و برای آنها با خلوص نیت و حضور قلب، توکل بر خداوند نما و بعد بنشین و هنرنمایی خداوند را ببین. باور کنید خدا به گونهای خود را نشان میدهد که دیگر شکی باقی نمیماند. و مخصوصاً کار را طوری حل میکند، که اصلاً فکرش را نمیکردیم که این راه هم وجود داشت. البته از قدیمالایام این بحث بوده که زانوی شتر ببند و سپس توکل نما. من هم قبول دارم، اما تلاش در کنار توکل دو شرط دارد. 1. عدم تکیه بر تلاش 2.عدم تلاش غیرمتعارف.
شرط اول این است که تلاش خود را موثر ندانی، بلکه اعتماد بر خداوند نمایی.(بحث اعتمادبهنفس هم به این معنا درست است که اعتماد به دادههای خداوند داشته باشیم که همان توانایی های وجودی ماست، نه اینکه به نفس خود تکیه کنیم و آن را مستقل انگاریم).به عبارت کوتاهتر تلاش ما شرط رسیدن بهروزیهای مادی ومعنوی خداوند است، نه ایجادکننده روزیها.
شرط دوم این است که تلاشهای غیرمتعارف؛ مانند رو زدن به این و آن یا فعالیت زیاد به گونهای که وقتی برای عبادات و نماز جماعت و جمعه نماند وتفکر بیش از حد درباره اداره زندگی و امثال اینها را ترک نماییم. و به طور متعارف و منظم به فعالیت بپردازیم.
همانا آن اسلام است، و ایمان، یک درجه از آن بالاتر است و تقوی، یک درجه از ایمان بالاتر است و یقین، یک درجه از تقوی بالاتر است و کمتر از یقین، بین مردم پخش نشده است. گفتم یقین چیست ؟ فرمود: توکل بر خدا و تسلیم خدا شدن و رضا به قضای الهی و واگذاری امور به خداوند»
بعد از اینکه با توکل به وجود نیروی ماورائی و تأثیر آن پی بردیم، تازه بعد از این خدا را به عنوان موجودی که در زندگی ما حاضر است، میپذیریم. چون بین وجود و حضور، فرق وجود دارد. فلان سنگ، در فلان جنگل آفریقا وجود دارد، اما در زندگی من و در دل من حضوری ندارد. انسان در توجهات خود زندگی میکند. ممکن است کسی به وجود خدا از لحاظ عقلی یقین داشته باشد، اما خدا در زندگی وی حضور نداشته باشد. بنابراین آن روستایی با چند تا توکل بر خدا گفتن به تجربه حضور خدا در زندگی خود میرسد، اما من در اصطلاحات کلامی و فلسفی گیر کردهام. ومشکل آنجا پیش میآید که حساب ماها از آن روستایی در محضر الهی سخت تر هم خواهد بود. به هر حال برای اثبات عرایض خود به حدیثی اشاره می کنیم.
«عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ یُونُسَ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا ع عَنِ الْإِیمَانِ وَ الْإِسْلَامِ فَقَالَ قَالَ ابوجعفر ع إِنَّمَا هُوَ الْإِسْلَامُ وَ الْإِیمَانُ فَوْقَهُ بِدَرَجَةٍ وَ التَّقْوَى فَوْقَ الْإِیمَانِ بِدَرَجَةٍ وَ الْیَقِینُ فَوْقَ التَّقْوَى بِدَرَجَةٍ وَ لَمْ یُقْسَمْ بَیْنَ النَّاسِ شَیْءٌ أَقَلُّ مِنَ الْیَقِینِ قَالَ قُلْتُ فَأَیُّ شَیْءٍ الْیَقِینُ قَالَ التَّوَكُّلُ عَلَى اللَّهِ وَ التَّسْلِیمُ لِلَّهِ وَ الرِّضَا بِقَضَاءِ اللَّهِ وَ التَّفْوِیضُ إِلَى اللَّه[الكافی، ج2، باب فضل الإیمان على الإسلام و الیقین على الإیمان
از امام رضا ع درباره ایمان و اسلام سۆال کردم . حضرت فرمود: ابوجعفر(امام باقر علیه السلام ) فرمود: همانا آن اسلام است، و ایمان، یک درجه از آن بالاتر است وتقوی، یک درجه از ایمان بالاتر است و یقین، یک درجه از تقوی بالاتر است و کمتر از یقین، بین مردم پخش نشده است. گفتم یقین چیست ؟ فرمود: توکل بر خدا و تسلیم خدا شدن و رضا به قضای الهی و واگذاری امور به خداوند».
بخش اخلاق و عرفان اسلامی تبیان
منبع:
سایت رهروان ولایت
روضههای مادر
تا آنجا که یادم میآید، مادرم روزهای شنبه در خانهمان مراسم روضه برگزار میکرد. روضهخوان این مراسم هم کسی نبود جز پدرم که عاشق اهل بیت بود و با صدای دلنشینش، مرثیه و مدح امام حسین (ع) و اهل بیت را میخواند. من سال ۱۳۴۳ در چنین خانواده مذهبی و اهل حلال و حرام به دنیا آمدم و رشد کردم. شش برادر و سه خواهر بودیم که والدینمان سعی میکردند ما را با محبت اهل بیت تربیت کنند.
اسفند ۶۲
از نوجوانی به بسیج علاقه داشتم. فضای پایگاهمان در سالهای جنگ طور دیگری بود. جوی معنوی بین بچهها وجود داشت که همه را به سمت جهاد و حضور در جبههها جذب میکرد. من به دلایل مختلف نتوانستم تا ۱۹ سالگی به جبهه بروم. اسفند سال ۶۲ بود که یک بار بعد از امور جاری بسیج، فرمانده پایگاه گفت: بچهها بعد از نماز جماعت در پایگاه بمانید که کارتان دارم. ماندیم و بعد از کمی صحبت و مقدمه، گفت قرار است عملیات بزرگی در جنوب انجام شود و مقدماتش هم انجام گرفته است. منظورش عملیات خیبر بود که در اسفند ۶۲ انجام شد و عملیات بسیار سختی بود.
فرمانده از ما خواست هر کدام که میتوانیم رهسپار شویم و در این عملیات حضور پیدا کنیم. من آن موقع محصل بودم. بدون اینکه با مدرسه هماهنگ کنم، ساکم را بستم و راهی مناطق عملیاتی شدم.
اعتراف به ترس
بعد از اعزام طولی نکشید که به خط مقدم رفتیم. من در آمبولانس مشغول شدم و بیسیمچی بودم. از آن جایی که به سرعت وارد منطقه عملیاتی شدیم و اولین بارم بود، ترسیده بودم. داخل آمبولانس از وقایع بیرون خبر نداشتم، ولی سر و صداهای انفجار و شلیک گلولهها گوشهایم را پر کرده بود و باعث شده بود ترس تمام وجودم را فرابگیرد. ما در منطقه طلائیه بودیم. در یک جایی از آمبولانس پیاده شدیم و پشت خاکریزی پناه گرفتیم. آنجا گلولههای دوشکای دشمن را میدیدم که ۱۵ تا ۱۵ تا ۲۰ تا ۲۰ تا به سمتمان میآمدند و از روی سرمان عبور میکردند. باید به مجروحان رسیدگی میکردیم و تا آنجا که میشد پیش میرفتیم و به داد رزمندههای زخمی میرسیدیم. اینجا دیگر باید ترس را کنار میگذاشتم و به کارم فکر میکردم. هرچند ترس رهایم نمیکرد، ولی من او را رها کردم و تنها به نجات رزمندهها فکر میکردم.
قوس جنگنده
ناگهان متوجه شدم دو جنگنده دشمن روی سرمان ظاهر شدند. نمیدانم چرا چشم از آنها برنمیداشتم. دیدم یکی از آنها به جایی میآید که من بودم و دیگری به سمت خاکریزی میرفت که تعداد دیگری از بچهها آنجا موضع گرفته بودند. تجربه نداشتم، اما فهمیدم که قوس هواپیما به خاطر ماست و عنقریب مورد اصابت راکتهایش قرار میگیریم. یکهو زمین و زمان بههم ریخت. به هوا بلند شدم و روی زمین افتادم. در همین لحظه آرامش عجیبی تمام وجودم را فراگرفت. حالت عادی نداشتم. یکی از رزمندهها آمد بالای سرم و گفت تو هنوز وقت داری. بعد مثل یک بچه بغلم کرد. متعجب بودم که چطور این طور راحت مرا در آغوش گرفت. متوجه نبودم که هر دو پایم قطع شده است. گفتم مرا زمین بگذار. اول توجهی نکرد و بعد من را زمین گذاشت. فکر میکردم بیشتر از چند قدم من را جابهجا نکرده است. اما بعدها متوجه شدم او بیش از ۳۰۰ متر من را جابهجا کرده و جانم را نجات داده است. بعد هیچ چیزی متوجه نشدم تا اینکه چشمهایم را باز کردم و دیدم در بیمارستان هستم در حالی که هر دو پایم قطع شده است.
از آن لحظه به بعد دیگر نتوانستم روی پاهایم راه بروم، اما همیشه این فکر مرا خوشحال میکند که اگر ما از پا افتادیم ایران از هجوم دشمن سر خم نکرد و سربلند ایستاد.
منبع: روزنامه جوان
حجت الاسلام علیرضا پناهیان: ?اگر نمازخوانها قشنگ نماز بخوانند، اگر نمازخوانها از نمازشان لذت کافی و بهرۀ وافی ببرند، طبیعتاً اکثر بینمازها هم به سمت نماز گرایش پیدا خواهند کرد. راه تبلیغ دین همین است. راه تبلیغ این نیست که عدهای بیایند مسلمان نیمبند و نیمپز شوند و ما هنوز این را درست نکرده و بدون اینکه به قدر کافی الگوی خوب داشته باشیم، سراغ بقیۀ اهل عالم برویم تا آنها را درست کنیم. . راه اینکه بینمازها، نمازخوان شوند این است که عدهای در نماز، تا آخرِ راه را بروند. لذا اگر ما بخواهیم برای نمازخوان کردن بینمازها تلاشی کنیم، راهش این است که ابتدا به نماز خودمان مقداری بیشتر عنایت و توجه داشته باشیم، و نماز خودمان را رشد دهیم.
منبع:
بخشی از کتاب “چگونه یک نماز خوب بخوانیم؟”
.. وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ
… ﻭ ﺍﻭ ﺑﺎ ﺷﻤﺎﺳﺖ ﻫﺮﺟﺎ ﻛﻪ ﺑﺎﺷﻴﺪ ، ﻭ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﺍﻧﺠﺎم ﻣﻰ ﺩﻫﻴﺪ ، ﺑﻴﻨﺎﺳﺖ
آیت اللّه قاضی(ره):
اگر انسان خود را در هر حال
در محضر حق ببيند
اگر چنين حالی برای انسان پيدا شود
امکان ندارد هوای نفس
و شيطان بر او غلبه کنند و
او را به نافرمانی پروردگار امر کنند.
منبع:
(حدید/۴)
مراسم رونمایی از ویراست جدید ترجمه و تفسیر نهجالبلاغه اثر علامه محمدتقی جعفری با حضور حجتالاسلام والمسلمین سیدعبدالله فاطمینیا استاد اخلاق در تالار آیتالله مهدویکنی دانشگاه امام صادق (ع) برگزار شد.
حجتالاسلام والمسلمین فاطمینیا در این مراسم طی سخنانی علامه جعفری را دارای جامعیت در علم و اخلاق و شخصیت دانست و گفت: جامعیت علامه جعفری بسیار مهم است؛ این جامعیت کار آسانی نیست اما با این وجود، در علم و هم در اخلاق و شخصیت او وجود داشت. بلندنظری یکی دیگر از خصوصیات او بود. اگر انسان صفات عالیه نداشته باشید هیچ چیز نصیبش نخواهد شد.
وی افزود: علامه جعفری مجتهد و فقیه بود و بعد فقاهت، فیلسوف بود، خودِ فلسفه هم دریای عمیقی است. اما گل سر سبد کار علامه جعفری، ترجمه و تفسیر کتاب نهجالبلاغه است. نمک کار و تمام توفیقات علامه جعفری را خدا به واسطه امیرالمومنین علیهالسلام به او عطا کرده است.
این استاد اخلاق خاطرنشان کرد: نهجالبلاغه افتخار عالم است، بارها عرض کردم شیخ محمد عبده که از مفتیهای اعظم مصر بود، عاشق نهجالبلاغه است. او شرحی بر نهجالبلاغه دارد و البته مقدمهای بر شرحش زده است که در چاپهای بعدی به آن دست بردهاند. او در مقدمه میگوید یک روز خیلی غصهدار بودم و آرامش نداشتم، خیلی فکرم آشفته بود، نهجالبلاغه را هم تا به حال ندیده بودم، وقتی برای اولین بار با آن مواجه شدم و آن را باز کردم، چندتا جمله آن را فقط نگاه کردم و به یکباره دیدم دارم آرام میشوم و غصههایم دارد از بین میرود.
وی یادآور شد: امیرالمومنین علیهالسلام در خطبه 17 نهجالبلاغه میفرماید: به خدا شکایت میبرم از جماعتی که جاهلانه زندگی میکنند و در گمراهی میمیرند «إِلَى اللَّهِ أَشْکُو مِنْ مَعْشَرٍ یَعِیشُونَ جُهَّالًا وَ یَمُوتُونَ ضُلَّالاً» آن حضرت طاقت نداشت ببیند کسی جاهلانه رفتار میکند و ترقّی و رشد ندارد، لذا باید اهل درس و علم بود و عالمانه رفتار کرد.
حجتالاسلام والمسلمین فاطمینیا گفت: علامه جعفری شرحی هم بر مثنوی داشت، به یادم دارم او در جایی سخنرانی داشت؛ پس از اینکه برنامه تمام شد، هرگز نمیگفت خسته هستم و باید بروم و استراحت کنم بلکه بسیار با ادب میایستاد و حرف دیگران را گوش میداد. جوانی پیش او آمد و گفت که چرا شما این بیت از مثنوی را شرح نکردید؟ با آن لحن زیبای خود فرمود کدام بیت را میگویید؟ حالا یا فراموش کرده بود و یا مصلحت نمیدانست به او چیزی بگوید …
منبع:تسنیم