« اینقدر این مرد صلابت و شجاعت وشهامت داشت که انسان به حالش غبطه میخورد. به خدا وجود پاکش انگار ذرهای ترس از مرگ نداشت. سلیمانی یک سرمایه بزرگ برای انقلاب بود، یک فرمانده غنی و بزرگ مانند مالکاشتر، جسور و بی باک در هنگام رزم. آنقدر با بچههای بسیج اخلاقش خوب بود که همه شیفتهاش شده بودند. در او ذرهای از وابستگی به دنیا پول، ثروث، خانواده، منصب و مقام وجود نداشت… این عزیز اینگونه شربت شهادت رانوشید، ما بسیار یادش خواهیم کرد و یادش را در ادامه راهش به اثبات خواهیم رساند….»
✍️به روایت سردارشهید محمدابراهیم همت
در والفجرمقدماتی مختار و یارانش 5 شبانه روز بدون حتی لحظه ای خواب در مقابل پاتک های کمرشکن دشمن مقاومت نموده و سرانجام مواضع خود را تثبیت کردند. در مرحله سوم عملیات رمضان به معاونت یک گردان منصوب شد. مختار حین عملیات رفته بود راننده وسرنشینان یک تانک را به هلاکت رسانده بود وخودش پشت تانک نشسته و آنرا به غنیمت آورده بود. درعملیات مسلم بار دیگر به شدت مجروح شد. اما دوباره به سرعت خودش را به منطقه رساند تا در مرحله مقدماتی عملیاتی والفجر، فرماندهی گردان میثم را به عهده بگیرد.
درپاسگاه رشیدیه عراق، که یک جنگ بسیار سخت و طاقت فرسایی بین ما و نیروهای عراقی برای تصرف آن در گرفت. این مرد بزرگ در زیر رگبارهای تانک و خمپاره و توپ از خودش توان زیادی نشان داد. وقتی که من از پشت بیسیم صدایش می کردم، خجالت می کشیدم با او صحبت کنم. آنقدر گلویش گرفته بود که نمی توانست صحبت کند و صدایش معلوم نبود.از بس پشت بیسیم برای هدایت نیروهایش صحبت کرده بود و داد زده بود، گلویش باز نمی شد تا صحبت کند.
باز در آنجا تن پاک و معصومش زخمی شد و دوباره منتقل شد به عقب. پیش از آنکه جراحاتش بهبود یابد، به منطقه بازگشت تا در عملیات والفجر یک شرکت کند، آمد در منطقه، شناسایی کرد و گردانش را آماده عملیات کرد، قرار بود در مرحله دوم عملیات واردعمل شوند ، هنگام شناسایی پیش از عملیات از ناحیه پا مورد اصابت گلوله قرار گرفت، اما حاضر به ترک منطقه نشد و با بدنی مجروح در عملیات شرکت نمود و پس از نبرد و مقاومتی دلیرانه ترکشی سینه اش را به شدت مجروح نمود.
وی را به سرعت به بیمارستان شهید کلانتری اهواز منتقل نمودند و عمل جراحی دشواری روی او انجام گرفت. پس از 24 ساعت که مختار از حالت بیهوشی خارج شد اولین کلامی که بر زبان آورد این بود که: شما برای چه تلاش می کنید؟ همه کارهایتان بیهوده است. من دیگر زنده نخواهم ماند. سپس تقاضای آب کرده و پس از گرفتن وضو به حالت خوابیده نماز خواند و آیاتی از قرآن را تلاوت نمود. علائم بهبود در مختار هویدا گشت. همه دوستانی که در کنارش حضور داشتند خدا را شکر کردند، مختار هم با خنده با آنان صحبت می کرد و به آنان وعده شفاعت در روز قیامت را می داد.
دو پرستاری که بالای سرش بودند پس از سخنان او گفتند: پس برای ما چه می کنی؟ و او جواب داد: شما را نیز شفاعت خواهم کرد و سرانجام در ساعت دو بامداد در مقابل چشمان بهت زده حضار، مختار همگان را از مقابل چشم گذراند و محکم و بدون نشانه ای از ضعف گفت: اگر شما ایمان داشته باشید دشمن هیچ است و در مقابل اراده شما سرنگون. پس از ادای این جمله سه نفس عمیق کشیده و بلافاصله روحش از کالبد خاکی به پرواز در آمد.
?فرماندهٔ گردانمیثمتمار لشگر ۲۷محمدرسولالله (ص)
#سردارشهید_مختار_سلیمانی?
#سالروز_شهادت
ولادت : ۱۳۳۸ آمره ، خلجستان قم
شهادت : ۱۳۶۲/۱/۲۶ فکه ، عملیات والفجر۱
توصیه ای نیز به مسئولین کشور میکنم و آن اینکه ای برادران عزیزی که رسالت سنگین پاسداری از آرمانهای پاک شهیدان بر دوشتان سنگینی می کند مبادا که ارزشهای پست دنیا چشمهای شما را از بصیرت باز داشته و دلهای شما را از حب الله محروم گرداند و خدای ناکرده پا روی خون شهیدان گلگون کفن گذاشته و از خط راستین امامت و ولایت خارج گردید که خداوند شما را به ذلت و خواری خواهد انداخت …. به فکرتعهد و احساس مسئولیتتان باشید که ما نظارهگر شماییم.
?فرماندهٔ گردان ولیعصر لشگر ۳۱عاشورا
#سردارشهید_مهدی_پیرمحمدی?
#سالروز_ولادت
ولادت : ۱۳۳۵/۱/۲۶ زنجان
شهادت : ۱۳۶۲/۱۲/۷ جزیرهٔ مجنون
اهل پارسايي، تقوا و ديانت بود و همواره نسبت به انجام واجبات و ترك محرمات تقيه خاص داشت. از دنيا و زخارف آن پرهيز مي نمود و اهل ريا و رياست نبود. وقتي او را به عنوان فرمانده لشگر معرفي كردند و از او خواستند به سپاه منطقه 10 تهران برود و حكم فرماندهي اش را بگيرد، گفت : خجالت مي كشم دنبال اين چيزها بروم.
او عاشق شهادت بود. در طول جنگ، يازده بار مجروح شد و خودش گفته بود كه اگر خدا بخواهد، بار دوازدهم شهيد مي شوم و چنين هم شد. اهل ولايت بود و به اهل بيت (ع) ارادت مي ورزيد.
در مسئوليت هايي كه به عهده مي گرفت، جدي و پر كار بود. نسبت به حفط بيت المال سخت حساس بود و هرگز از آن استفاده شخصي نمي كرد.
هر گاه با ماشين به منزل مي آمد، ماشين بيت المال را خانه مي گذاشت و با ماشين من به كارهاي شخصي اش رسيدگي مي كرد. يك بار يكي به منزل ما آمد و گفت كه رضا با ماشين او را به جايي برسند. حاضر نشد از ماشين بيت المال استفاده كند و با ماشين من او را به مقصد رساند.
✍️به روایت پدربزرگوارشهید
‼️رضا چراغی آن شب پیش ما ماند و دو سه ساعتی خوابید. اذان صبح که بیدار شد، بعد از خواندن نماز، دیدم شلوار نظامی نویی که در ساکاش داشت، از آن درآورد و پوشید. با تعجب پرسیدم «آقا رضا هیچوقت شلوار نو نمیپوشیدی، چی شده؟»
‼️با لبهایی خندان به من گفت «با اجازه شما میخواهم بروم خط مقدم» گفتم «احتیاجی نیست بری این جلو. همین جا بیشتر به شما نیاز داریم». ناراحت شد. به من گفت «حاجی جان میخوام برم جلو وضعیت فعلی خط رو بررسی کنم الان اونجا بچههای لشکر خیلی تحت فشار هستن».
‼️در همین اثنا از طریق بیسیم مرکز پیام خبر رسید که لشکر یک مکانیزه سپاه چهارم بعثیها، پاتک سختی را روی خط دفاعی بچههای ما انجام داده.
‼️رضا رفت جلو چند ساعت بعد خبر دادند فرمانده لشکر 27 محمد رسولالله (ص) در خط مقدم دارد با خمپاره شصت، کماندوهای بعثی را میزند؛ همین خبر نشان میداد وضعیت آنجا برای بچههای ما تا چه حد وخیم شده.
‼️گوشی بیسیم را برداشتم و شروع کردم به صدا زدن برادر چراغی؛ مدام میگفتم «رضا، رضا همت… رضا رضا همت» ناگهان یک نفر از آن سر خط گفت «حاجی جان دیگر رضا را صدا نزنید، رضا رفته موقعیت کربلا»! و من فهمیدم رضا شهید شده.
✍️به روایت سردارشهیدمحمدابراهیم همت
?فرماندهٔ لشگر۲۷محمدرسولالله (ص)
#سردارشهید_رضا_چراغی? معروف به شمشیر لشکر
#سالروز_شهادت
ولادت : ۱۳۳۶ ساوه ، مرکزی
شهادت : ۱۳۶۲/۱/۲۵ فکه ، عملیات والفجر۱
دفترچه گناهان یک شهید ۱۶ ساله !!!
.
.
.
.
در تفحص شهدا ، دفترچه یک شهید 16 ساله که گناهان هر روزش را می نوشت پیدا شد.
گناهان یک هفته او اینها بود :
شنبه : بدون وضو خوابیدم .
یکشنبه : خنده بلند در جمع .
دو شنبه : وقتی در بازی گل زدم احساس غرور کردم .
سه شنبه : نماز شب را سریع خواندم .
چهارشنبه : فرمانده در سلام کردن از من پیشی گرفت .
پنجشنبه : ذکر روز را فراموش کردم .
جمعه : تکمیل نکردن 1000 صلوات و بسنده به 700 صلوات .
راوی که یکی از بچه های تفحص شهدا بوده می نویسد :
دارم فکر می کنم چقدر از یک پسر شانزده ساله کوچکترم…
ما چی؟؟؟؟؟؟
کجای کاریم؟؟؟!!!!حرفامون شده رساله توجیه المسائل!!
۱_غيبت…تو روشم ميگم
۲_تهمت…همه ميگن
۳_دروغ…مصلحتي
۴_رشوه…شيريني
۵_ماهواره…شبکه هاي علمي
۶_مال حرام …پيش سه هزار ميليارد هیچه!
۷_ربا…همه ميخورن ديگه
۸_نگاه به نامحرم…يه نظر حلاله
۹_موسيقي حرام….ارامش بخش
۱۰_مجلس حرام… يه شب که هزار شب نميشه
۱۱_بخل…اگه خدا ميخواست بهش ميداد
شهدا واقعا” شرمنده ایم
?شادی ارواح پاک و مطهر تمام شهدا فاتحه مع الصلوات?
?براي آموزش نظامي به مشهد رفت. هفته اي يك بار براي ديدن او به مشهد مي رفتيم.جنگ شروع شده بود. وقتي علي اكبر را ديدم، گفت: بابا جنگ شروع شده است. خدا كند از همين جا ما را به منطقه ببرند. گفتم:” بابا، تو چه ميگويي؟ ميخواهي به جنگ بروي؟ تو را ميکشند؟ بعد از مدتي كه آموزش او تمام شد. گفتند علي اكبر عصر از پنجراه عازم جبهه است.
?تا اين مطلب را شنيدم شروع به گريه كردم و گفتم:” بيخود مي خواهد برود جبهه، او را مي كشند.” بالاخره عصر به ديدن او رفتم، ديدم كه تمام نيروها هر كدام تفنگي گل زده بر دوش دارند. علي اكبر را ديدم گفتم:”كجا مي روي؟” گفت: بابا، مي خواهم به منطقه بروم.
?گفتم:” من در غياب تو چه كار كنم؟” گفت:” خدا ما را براي اين كار خلق كرده است. آيا درست است كه خواهران و برادران ما را بكشند، زن باردار را به درخت ببندند و شكمش را پاره كنند و ما با خيال راحت اينجا باشيم؟ شما دعا كنيد كه ما را به جبهه ببرند تا شهيد شويم. شما غصه هيچ چيز را نخوريد و بالاخره رفت. بعد از يكي، دو ماه آمد و مجدداً بعد از دو هفته ديدم كه دوباره آمادة رفتن به جبهه است. گفتم:” علي اكبر باز كجا ميروي؟!” گفت:” پدر اسم من پاسدار است بايد بروم.”
✍️به روایت پدربزرگوارشهید
?فرمانده گردان لشگر۵ نصر
#سردارشهید_علیاکبر_بشنیچی?
#سالروز_شهادت
ولادت : ۱۳۴۰/۲/۲ نیشابور ، خراسانرضوی
شهادت : ۱۳۶۲/۱/۲۵ فکه