… (سیّد می گفت : ) کسی که در راه اهل بیت هست که مشکلی ندارد، امّا کسی که در این راه نیست، اگر بیاید توی مجلس اهل بیت و گوشهای بنشیند و شما به او بها ندهید، میرود و دیگر هم بر نمیگردد؛ امّا وقتی او را تحویل بگیرید، او را جذب این راه کردهاید… یک بار یکی از بچّههای هیأت آمد و به سیّد گفت: «تو مراسمها و روضهی اهل بیت (علیهم السلام)، اصلاً گریهام نمیگیرد!» سیّد گفت: «اینجا هم که من خواندم، گریهات نگرفت؟!» گفت: «نه!». سیّد گفت: «مشکل از من است! من چشمم آلوده است، من دهنم آلوده است، که تو گریهات نمیگیرد!» این شخص با تعجبّ میگفت: «عجب حرفی! من به هر کس گفتم، گفت تو مشکلی داری، برو مشکلت را حل کن گریهات میگیرد! اما این سیّد میگوید مشکل از من است!»بعدها میدیدم که او جزو اوّلین گریه کنندگان مصائب ائمّهی اطهار (علیهم السلام) بود.
[ رسم خوبان1، اخلاق ، شیوه علمدار (شهید سید مجتبی علمدار ) ، صص 75 - 79 ]
مسافران زیادی از استانهای مختلف کشورمان راهی سرزمینهایی میشوند، که سرزمینهای نور خوانده میشوند. بسیاری از زائران این سرزمینها اعتقاد دارند که نامش با حال و هوایشان سنخیت دارد. آنها میگویند حس عجیبی را با حضور در این سرزمینها تجربه میکنند. احساسی که اگر روایت آن سرزمینها را ندانند در حد یک حس عجیب آرامشبخش برایشان باقی میماند.
خیلیها ادعا میکنند پس از شنیدن نخستین روایت و درک اوج فداکاریها و حماسههای خلق شده در این سرزمینها مسیر زندگیشان تغییر کرد، نگاهشان و حتی دنیایشان طور دیگری شد.
«اکرم میرزاوند» دانشجوی دانشگاه قم، زائری که 5 سال متوالی به عشق شهدا و مقاومتهای آنها با دستان خالی در هشت سال جنگ تحمیلی راهی سرزمینهای نور میشود، در گفتوگو با خبرنگار اعزامی دفاع پرس به راهیان نور میگوید: وقتی در مناطق عملیاتی دوران دفاع مقدس حضور پیدا میکنم روحیه میگیرم. در یادمان طلائیه بیشتر متحول و منقلب میشوم. خیلی مکانهای زیارتی رفتهام؛ ولی هیچ جایی مثل اینجا برای من روحیه بخش نبود. حس و حالی که در این مناطق به من دست میدهد عجیب و طولانی مدت است، مثل سفرهای تفریحی به سایر مناطق کشور نیست.
وی با بیان اینکه در این مناطق میشود حضور شهدا را حس کرد، میافزاید: تا جاییکه بتوانم راه شهدا را ادامه خواهم داد؛ اما فکر میکنم برخی از ما اندکی نسبت به شهدا بیمهر هستیم. با وجود اینکه با آمدن به مناطقی که روزی رزمندگان کشورمان در این مناطق با جان و دل برای حفظ وجب به وجب خاک آن با دشمن متجاوز مبارزه کردهاند، روحیه میگیریم؛ اما تمام و کمال راه آنها را ادامه نمیدهیم.
این زائر یادمان شهدا که پنج سال پیش به تشویق دوستانش قدم در این مسیر نورانی گذاشته است، تاکید میکند: اگر اتفاقی نیفتد این مسیر را ادامه خواهد داد و هرساله با حضور در این مناطق با شهدا تجدید بیعت کرده و راه آنها را در حد توان خود ادامه خواهم داد.
میرزاوند میگوید: تا جاییکه میتوانم دوستانم را با توصیفاتی که از فضای معنوی یادمانها میکنم به سفر به این مناطق تشویق میکنم. به دوستانم تاکید میکنم که اگر برای اولین بار در مناطق عملیاتی دوران دفاع مقدس حضور پیدا کنید، یک حسی در شما ایجاد میشود که سال آینده نیز خود به خود مشتاق حضور در این مناطق میشوید.
در پایان وقتی از زائر کربلای ایران سوال میکنیم بهترین هدیهای که در سرزمینهای نورانی از شهدا گرفتهاید چه چیزی است، درحالیکه اشک از چشمانش سرازیر میشود، با بغض میگوید: «سال گذشته شهدا سفر کربلا را به من هدیه دادند.» از بین 200 نفری که در قالب کاروان به این مناطق سفر کرده بودیم، یک سفر کربلا قرعه کشی کردند که قرعه به اسم من افتاد و من با این هدیه از کربلای ایران به کربلای حسین(ع) مشرف شدم. این بهترین هدیه عمرم است و خواهد بود.
منبع: دفاع پرس
من میدانستم که وظیفه آقای برونسی چیز دیگری است. او را نمیشد در خانه نگه داشت. دلش برای جبهه و حفظ ناموس وطن میتپید. آقای برونسی بعد از انقلاب چنان لیاقتی از خودش نشان داد که نامش به محافل خبری استکبار جهانی هم کشیده شد.
گروه جهاد و مقاومت مشرق - آنچه می خوانید گفتگویی کوتاه با سرکار خانم معصومه سبکخیز، همسر شهید برونسی است.
خانم سبکخیز در آستانه بیستوسوم اسفندماه و سالگرد شهادت شهید برونسی هستیم. کمی از این سالها برایمان بگویید.
بزرگکردن هشت فرزند سخت نبود؟
خداوند خودش وعده داده است که این دنیا گذراست. سعی کردم در این سالها به ائمه(س) توسل کنم و هر جوری بود، ایام را با آرامش در کنار بچهها گذراندم.
بچهها در زمان شهادت شهید برونسی، خیلی کوچک بودند. هیچوقت از شما پدرشان را نخواستند؟
باورتان میشود همین الان که قصد دارم برایتان آنروزها را تعریف کنم، صدای ضربههایی را که ابوالفضل به زمین میکوبید، در گوشم میشنوم؟ آنوقتها او دوسالش بود. سفره را که پهن میکردیم، غذایش را برمیداشت و جلوی عکس پدر میگذاشت و میگفت: «بابا بخور، بابا چرا نمیخوری؟» وقتی میدید عکس هیچ واکنشی نشان نمیدهد، چنان پا به زمین میکوبید و پشتسر من گریه میکرد که دیگر نمیدانستم چه کنم. حال فکر کنید این مسئله حالوروز همیشگی ما بود؛ اما هیچوقت در این سالها مقابل بچهها اشکی نریختم، همیشه سکوت کردم و در تنهاییهایم به ائمه(س) توسل کردهام.
با توجه به اینکه شهید برونسی مفقودالاثر بودند، در زمان بازگشت اسرا منتظرشان نبودید؟
آقای برونسی هنگام رفتن به من گفت: «آنقدر میجنگم تا شهید شوم؛ پس منتظرم نباش.» اما چون مفقودالاثر بود، باز هم ته دلم امید داشتم تا برگردد. در زمان بازگشت اسرا، بچهها مدام از من سوال میکردند: «آیا پدر ما برمیگردد؟» و تنها جواب من این بود: «انشاءا… با ظهور امامزمان(عج) حتما خواهد آمد»؛ اما آنها کوچک بودند و اینچیزها را متوجه نمیشدند. یادم هست بچههای بزرگتر، خواهر و برادر کوچکترشان را روی شانهها میگذاشتند، در خانه میچرخیدند و هر چه در تلویزیون پخش میشد، انجام میدادند و میگفتند. «آزاده ما در راه است. آزاده ما هم میآید.»
وجود هشت فرزند باعث نشد از رفتن همسرتان به جبهه جلوگیری کنید؟
من میدانستم که وظیفه آقای برونسی چیز دیگری است. او را نمیشد در خانه نگه داشت. دلش برای جبهه و حفظ ناموس وطن میتپید. آقای برونسی بعد از انقلاب چنان لیاقتی از خودش نشان داد که نامش به محافل خبری استکبار جهانی هم کشیده شد؛ حتی صدام برای سر او جایزه تعیین کرده بود. بهخاطر رشادتهایش مسئولیتهای مختلفی را برعهده او گذاشتند که آخرین آن فرماندهی تیپ۱۸ جوادالائمه(ع) بود. با همین عنوان هم در عملیات بدر به شهادت رسید. آخرین مرتبهای که برای خداحافظی با ما آمده بود، کارهایش خبر از رفتن بیبازگشتش میداد. آخرین روز به زیارت امامرضا(ع) مشرف شدیم؛ یکییکی بچهها را تا نزدیکی ضریح برد. سپس به خانه اقوام رفت و خداحافظی کرد. وقتی به خانه برگشتیم، رو به من پرسید: «اگر اینبار بروم و دیگر برنگردم، تو چه خواهی کرد؟» آن زمان فکر این هشت بچه و ازدستدادنش خیلی سخت بود. برای همین گفتم: «روز سوم شما خودکشی خواهم کرد.» ایشان ناراحت شد و جواب داد: «نکند بروم و شیطان تو را سست کند. من شما را به امامرضا(ع) سپردم و از ایشان خواستم هرازگاهی سری هم به خانوادهام بزنند» و این آخرین مرتبهای بود که او را دیدم. برعکس گذشته صبح قبل از رفتنش بچهها را بیدار نکرد، از زیر قرآن هم رد نشد، بلکه کناری ایستاد، رفت و بعد از مدتی خبر شهادتش را شنیدم و ۲۷سال بعد پیکرش تفحص شد. ما با خدا معامله کردیم، اگر گرفتاری هم هست، به خدا میگوییم. آقای برونسی به ما درس بلندنظری داد تا بایستیم و زندگی کنیم.
منبع:
1- امام صادق (علیه السلام) از رسول خدا (صلی الله علیه و اله) نقل فرمودند: «سه طایفه شفاعت میکنند و شفاعتشان پذیرفته میشود: پیغمبران، علماء و شهدا.» (جامع الحادیث الشیعه، ج 3، ص 16)
2- رسول خدا (صلی الله علیه و اله) میفرمایند: «کسی که از خانه خود به قصد نگهبانی مرزها و یا برای جنگ و جهاد در راه خدا بیرون آید، در هر قدمی که بر میدارد، هفتصد هزار حسنه داده میشود و هفتصدهزار گناه از وی بخشیده میشود، او در ضمان و بر عهده خدا خواهد بود به هر نحوی که بمیرد، چه با اجلش بمیرد و یا اینکه شهید شود و چنانچه برگردد، بخشوده شده و پاک گشته و دعایش در پیشگاه خدا مستجاب خواهد بود.
3- رسول خدا (صلی الله علیه و اله) فرمود: مافوق هر نیکی، نیکی بیشتر و هنری وجود دارد، آنجا که مردی که در راه خدا کشته میشود، بالاتر از آن نیک نیست.
4- اما رضا (علیه السلام) از علی (علیه السلام) نقل میکند که جوانی در هنگام سخنرانی امام علی (علیه السلام) از امام سوال کرد که فضیلت جنگجویان خدا را برای من تشریح کن. امام علی (علیه السلام) از رسول خدا حدیث مفصلی را نقل میکند از لحظهای که جهادگر به میدان جنگ میرود تا لحظه شهادت که در اینجا قسمتی از آن را ذکر میکنیم: «هنگامی که جهت نبرد پا به میدان مینهد و نیزه ها و تیرها رد و بدل میشود و جنگ تن به تن شروع میگردد، فرشتگان با پر و بال اطراف آنان را میگیرند و از خدا میخواهند که او در میدان ثابت قدم باشد. در این هنگام منادی فریاد منادی فریاد میزند: «بهشت زیر سایه شمشیرهاست.» در این هنگام ضربات دشمن بر پیکره شهید سادهتر و گواراتر از نوشیدن آب خنک در روز گرم تابستان است. هنگامی که شهید هنوز به زمین نرسیده، حوریان بهشتی به استقبال او میشتابند و نعمات بزرگ معنوی و مادی که خدا جهت وی فراهم ساخته است، برای وی شرح میدهند و هنگامی که به روی زمین قرار میگیرد، زمین میگوید: «آفربن بر روح پاکیزهای که از بدن پاکیزه عروج میکند. بشارت باد بر تو. چیزی که نه چشمی آن را دیده است و نه گوشی آن را شنیده است و نه از قلبی خطور کرده است، مخصوص توست و انتطار تو را میکشد.»
خداوند متعال چنین میفرماید: «من سرپرست بازماندگان توام. هر کسی بازماندگان تو را خشنود کند، مرا خشنود کرده است و هر کسی آنها را به خشم آورد، مرا به خشم آورده است.»(از مرحوم طبری در مجمع البیان)
5- رسول خدا (صلی الله علیه و اله ) فرموده است: «خداوند چنین فرموده است، من جانشین شهید در خانواده وی هستم. هر کسی رضایت خانواده شهید را جلب کند، رضایت مرا جلب کرده است و هر کسی آنها را به خشم آورد، مرا به خشم آورده است.»(وسائل الشیعه، باب 25، حدیث 3)
6- رسول خدا (صلی الله علیه و اله) فرمود:
«شفع الشهید نبی سبعین من اهله.»
«شهید هفتاد نفر از بستگان خود را شفاعت میکند.»(کتر العمال، ج 4، ص 1-4)
در این حدیث و احادیث دیگری که در مورد شهادت و مقام شهید آمده است، همه درجه بلند و مقام عظیم شهید را نشان میدهد که بهترین نیکی است و شهید را بهعنوان شاهد جامعه معرفی میکند که رضایت خداوند را شهید با کارش جلب میکند، حتی تا جایی که سرپرست خانواده شهید را خداوند خود بهعهده میگیرد. بلندترین مقام در آخرت شفاعت است که این مقام از آن پیغمبران، بزرگان و امامان است که در این کار نیز شهدا با آنان برابری میکنند، یعنی میتوانند شفاعت هفتاد نفر را بکنند.
أَمَّا بَعْدُ يَا ابْنَ حُنَيْفٍ فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ رَجُلًا مِنْ فِتْيَةِ أَهْلِ الْبَصْرَةِ دَعَاكَ إِلَى مَأْدُبَةٍ فَأَسْرَعْتَ إِلَيْهَا تُسْتَطَابُ لَكَ الْأَلْوَانُ وَ تُنْقَلُ إِلَيْكَ الْجِفَانُ وَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّكَ تُجِيبُ إِلَى طَعَامِ قَوْمٍ عَائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ وَ غَنِيُّهُمْ مَدْعُوٌّ فَانْظُرْ إِلَى مَا تَقْضَمُهُ مِنْ هَذَا الْمَقْضَمِ فَمَا اشْتَبَهَ عَلَيْكَ عِلْمُهُ فَالْفِظْهُ وَ مَا أَيْقَنْتَ بِطِيبِ وُجُوهِهِ فَنَلْ مِنْهُ أَلَا وَ إِنَّ لِكُلِّ مَأْمُومٍ إِمَاماً يَقْتَدِي بِهِ وَ يَسْتَضِيءُ بِنُورِ عِلْمِهِ أَلَا وَ إِنَّ إِمَامَكُمْ قَدِ اكْتَفَى مِنْ دُنْيَاهُ بِطِمْرَيْهِ وَ مِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَيْهِ أَلَا وَ إِنَّكُمْ لَا تَقْدِرُونَ عَلَى ذَلِكَ وَ لَكِنْ أَعِينُونِي بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ وَ عِفَّةٍ وَ سَدَادٍ فَوَاللَّهِ مَا كَنَزْتُ مِنْ دُنْيَاكُمْ تِبْراً وَ لَا ادَّخَرْتُ مِنْ غَنَائِمِهَا وَفْراً وَ لَا أَعْدَدْتُ لِبَالِي ثَوْبِي طِمْراً وَ لَا حُزْتُ مِنْ أَرْضِهَا شِبْراً وَ لَا أَخَذْتُ مِنْهُ إِلَّا كَقُوتِ أَتَانٍ دَبِرَةٍ وَ لَهِيَ فِي عَيْنِي أَوْهَى وَ أَوْهَنُ مِنْ عَفْصَةٍ مَقِرَةٍ بَلَى كَانَتْ فِي أَيْدِينَا فَدَكٌ مِنْ كُلِّ مَا أَظَلَّتْهُ السَّمَاءُ فَشَحَّتْ عَلَيْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ آخَرِينَ وَ نِعْمَ الْحَكَمُ اللَّهُ وَ مَا أَصْنَعُ بِفَدَكٍ وَ غَيْرِ فَدَكٍ وَ النَّفْسُ مَظَانُّهَا فِي غَدٍ جَدَثٌ تَنْقَطِعُ فِي ظُلْمَتِهِ آثَارُهَا وَ تَغِيبُ أَخْبَارُهَا وَ حُفْرَةٌ لَوْ زِيدَ فِي فُسْحَتِهَا وَ أَوْسَعَتْ يَدَا حَافِرِهَا لَأَضْغَطَهَا الْحَجَرُ وَ الْمَدَرُ وَ سَدَّ فُرَجَهَا التُّرَابُ الْمُتَرَاكِمُ وَ إِنَّمَا هِيَ نَفْسِي أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَى لِتَأْتِيَ آمِنَةً يَوْمَ الْخَوْفِ الْأَكْبَرِ وَ تَثْبُتَ عَلَى جَوَانِبِ الْمَزْلَقِ وَ لَوْ شِئْتُ لَاهْتَدَيْتُ الطَّرِيقَ إِلَى مُصَفَّى هَذَا الْعَسَلِ وَ لُبَابِ هَذَا الْقَمْحِ وَ نَسَائِجِ هَذَا الْقَزِّ وَ لَكِنْ هَيْهَاتَ أَنْ يَغْلِبَنِي هَوَايَ وَ يَقُودَنِي جَشَعِي إِلَى تَخَيُّرِ الْأَطْعِمَةِ وَ لَعَلَّ بِالْحِجَازِ أَوْ الْيَمَامَةِ مَنْ لَا طَمَعَ لَهُ فِي الْقُرْصِ وَ لَا عَهْدَ لَهُ بِالشِّبَعِ أَوْ أَبِيتَ مِبْطَاناً وَ حَوْلِي بُطُونٌ غَرْثَى وَ أَكْبَادٌ حَرَّى..
امیرالمومنین علیهالسلام در بخشی از نامه خود به فرماندار بصره فرموده اند تا زمانی که در حجاز يا يمامه كسى زندگى كند كه براى او اميدى به يك قرص نان نيست و یا کسی سيرى شكم را به ياد نداشته باشد و یا در اطرافم شکمهای گرسنه ای باشد از غذای لذیذ دوری خواهم کرد.
امام علی علیهالسلام در نامه تاریخی به عثمان بن حنيف انصارى،فرماندار بصره، وقتى به حضرت خبر رسيد او را به مهمانى خاصی دعوت كرده اند و او به آنجا رفته:
اما بعد، اى پسر حنيف، به من خبر رسيده كه مردى از جوانان اهل بصره تو را به مهمانى خوانده و تو هم به آن مهمانى شتافتهاى، با غذاهاى رنگارنگ، و ظرفهايى پر از طعام كه به سويت آورده مىشده پذيراييت كردهاند،
خيال نمى كردم مهمان شدن به سفره قومى را قبول كنى كه محتاجشان را به جفا مىرانند، و توانگرشان را به مهمانى مىخوانند به لقمهاى كه بر آن دندان مى گذارى دقت كن، لقمهاى را كه حلال و حرامش بر تو روشن نيست بيرون افكن، و آنچه را مى دانى از راههاى حلال به دست آمده بخور.
معلومت باد كه هر مأمومى را امامى است كه به او اقتدا مى كند، و از نور علمش بهره مى گيرد. آگاه باش امام شما از تمام دنيايش به دو جامه كهنه، و از خوراكش به دو قرص نان قناعت نموده.
معلومتان باد كه شما تن دادن به چنين روشى را قدرت نداريد، ولى مرا با ورع و كوشش در عبادت، و پاكدامنى و درستى يارى كنيد.
به خدا قسم من از دنياى شما طلايى نيندوخته، و از غنائم فراوان آن ذخيرهاى برنداشته، و عوض اين جامه كهنهام جامه كهنه ديگرى آماده نكردهام.
آرى از آنچه آسمان بر آن سايه انداخته، فقط فدك در دست ما بود، كه گروهى از اينكه در دست ما باشد بر آن بخل ورزيدند، و ما هم به سخاوت از آن دست برداشتيم، و خداوند نيكوترين حاكم است.
مرا با فدك و غير فدك چه كار كه در فردا جاى شخص در گور است كه آثار آدمى در تاريكى آن از بين مىرود، و اخبارش پنهان مىگردد، گودالى كه اگر به گشادگى آن بيفزايند، و دستهاى گور كن به وسيع كردن آن اقدام نمايد باز هم سنگ و كلوخ زمين آن را به هم فشارد، و خاك روى هم انباشته رخنههايش را ببندد.
اين است نفس من كه آن را به پرهيزكارى رياضت مىدهم تا با امنيت وارد روز خوف اكبر گردد، و در اطراف لغزشگاه ثابت بماند.
اگر مىخواستم هر آينه مىتوانستم به عسل مصفّا، و مغز اين گندم، و بافتههاى ابريشم راه بروم،
اما چه بعيد است كه هواى نفسم بر من غلبه كند و حرصم مرا به انتخاب غذاهاى لذيذ وادار نمايد در حالى كه شايد در حجاز يا يمامه كسى زندگى كند كه براى او اميدى به يك قرص نان نيست، و سيرى شكم را به ياد نداشته باشد، يا آنكه شب را با شكم سير صبح كنم در حالى كه در اطرافم شكمهاى گرسنه، و جگرهايى سوزان باشد.
«نهج البلاغه، نامه 45»