درسى كه اربعين به ما میدهد، اين است كه بايد ياد حقيقت و خاطرهى شهادت را در مقابل طوفان تبليغات دشمن زنده نگهداشت. شما ببينيد از اول انقلاب تا امروز، تبليغات عليه انقلاب و امام و اسلام و اين ملت، چه قدر پرحجم بوده است. چه تبليغات و طوفانى كه عليه جنگ به راه نيفتاد جنگى كه دفاع و حراست از اسلام و ميهن و حيثيت و شرف مردم بود. ببينيد دشمنان عليه شهداى عزيزى كه جانشان - يعنى بزرگترين سرمايهشان - را برداشتند و رفتند در راه خدا نثار نمودند، چه كردند و مستقيم و غيرمستقيم، با راديوها و روزنامهها و مجلهها و كتابهايى كه منتشر مىكردند، در ذهن آدمهاى سادهلوح در همه جاى دنيا، چه تلقينى توانستند بكنند.
حتّى افراد معدودى از آدمهاى سادهدل و جاهل و نيز انسانهاى موجّه و غير موجّهى در كشور خودمان هم، در آن فضاى ملتهب جنگ، گاهى حرفهايى مىزدند كه ناشى از ندانستن و عدم احاطه به حقايق بود. همين چيزها بود كه امام عزيز را برمىآشفت و وادار مىكرد كه با آن فرياد ملكوتى ، حقايق را با صراحت بيان كند.
اگر در مقابل اين تبليغات، تبليغات حق نبود و نباشد و اگر آگاهى ملت ايران و گويندگان و نويسندگان و هنرمندان، در خدمت حقيقتى كه در اين كشور وجود دارد، قرار نگيرد، دشمن در ميدان تبليغات غالب خواهد شد. ميدان تبليغات، ميدان بسيار عظيم و خطرناكى است. البته، اكثريت قاطع ملت و آحاد مردم ما، به بركت آگاهىِ ناشى از انقلاب، در مقابل تبليغات دشمن بيمه هستند و مصونيت پيدا كردهاند. از بس دشمن دروغ گفت و چيزهايى را كه در مقابل چشم مردم بود، به عكس و واژگون نشان داد و منعكس كرد، اطمينان مردم ما نسبت به گفتهها و بافتهها و ياوهگوييهاى تبليغات جهانى ، بكلى سلب شده است.
دستگاه ظالم جبار يزيدى با تبليغات خود، حسينبنعلى(ع) را محكوم مىساخت و وانمود مىكرد كه حسين بن على(ع) كسى بود كه بر ضد دستگاه عدل و حكومت اسلامى و براى دنيا قيام كرده است!! بعضى هم، اين تبليغات دروغ را باور مىكردند. بعد هم كه حسينبنعلى(عليهالسّلام)، با آن وضع عجيب و با آن شكل فجيع، به وسيلهى دژخيمان در صحراى كربلا به شهادت رسيد، آن را يك غلبه و فتح وانمود مىكردند! اما تبليغات صحيح دستگاه امامت، تمام اين بافتهها را عوض كرد. حق، اين گونه است.
منبع:
از بيانات حضرت آيت الله العظمي خامنه اي (مدظله العالى)29/ 06/ 68
چقدر بیتابی دخترم! این همه دلشکستگی چرا؟ مگر دستهای کوچکت در امتداد نیایش عمه، تنها از خدا آمدن بابا را طلب نکرد؟ اینک آمدهام در ضیافت شبانهات و در آرامش خرابهات. کوچک دلشکستهام! پیشتر نیز با تو بودم و میدیدمت. شعله بر دامان و سوختهتر از خیمه آه میکشیدی و در آمیزه خار و تاول، آبله و اشک، صحرای گردان را به امید سر پناهی میسپردی.
مهربان دلشکستهام! صبور صمیمی! مسافر غریب و کوچک من!
مگر نگفتی که بابا که آمد، آرام میگیرم. این همه ناآرامی چرا؟ مگر نگفتی بابا که آمد سر بر دامانش میگذارم و میخوابم؟ نه …، نه دخترکم نخواب! میدانم اگر بخوابی، دیگر عمه نمیخوابد.
میدانم خواب تو، خواب همه را آشفته میکند.
نه … نخواب دخترم!
دخترم! بگذار لبهای چوب خوردهام امشب میهمان بوسهای باشد از پیشانی سنگ خوردهات؛ از گیسوی پریشان چنگ خوردهات؛ از شانههای معصوم تازیانه دیدهات؛ از صورت رنگ پریده سیلی خوردهات. بگذار امشب، مثل شب آرامش تنور بر زانوان زهرا آسوده بخوابم.
نه دخترم! نخواب! بگذار بابا بخوابد.
و چنین شد که رقیه (س)، هنگامی که سر پدر در آغوشش بود، جان سپرد.
منبع:
رقیه که بود
اصل وجود دختری چهار ساله برای امام حسین (علیه السلام) در منابع شیعی آمده است، اما در بعضی منابع در این باره اختلاف وجود دارد.
در کتاب کامل بهایی نوشته علاءالدین طبری (قرن ششم هجری) قصه دختری چهار ساله که در ماجرای اسارت در خرابه شام در کنار سر بریده پدر به شهادت رسیده، آمده است، اما در مورد نام او که آیا رقیه بوده یا فاطمه صغری و … اختلاف است.
همچنین سید بن طاووس در کتاب «لهوف» خود مینویسد: «شب عاشورا که حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) اشعاری در بیوفایی دنیا میخواند، حضرت زینب (س) سخنان ایشان را شنید و گریست. امام (علیه السلام) او را به صبر دعوت کرد و فرمود: «خواهرم ام کلثوم و تو ای زینب! تو ای رقیه و فاطمه و رباب! سخنم را در نظر دارید [و به یاد داشته باشید] هنگامی که من کشته شدم، برای من گریبان چاک نزنید و صورت نخراشید و سخنی ناروا مگویید و خویشتندار باشید.»
در پي القاي شبهات بي اساس از سوي برخي افراد ناآگاه درباره وجود مقدس حضرت رقيه بنت الحسين عليهماالسلام، مراجع عظام تقليد و علماي بزرگ عصر ما تاكيد كردند تشكيك در اصل وجود مقدس حضرت رقيه عليهاالسلام، نه تنها ظلم به آن مظلومه و پدر بزرگوار ايشان، بلكه ظلم به اهل بيت عليهم السلام است. از اين رو بر آن شديم تا در اين نوشتار نظرات بزرگان و مراجع عظام تقليد را درباره اين وجود نوراني از نظر بگذرانيم.
استاد شهيد مرتضي مطهري (ره)
در فصل پنجم از بخش دوم كتاب حماسه حسيني، در مبحث تحريفات لفظي، چنين آمده است:
« داستان طفلي از ابي عبدالله كه در شام از دنيا رفت و بهانه پدر مي گرفت و سر پدر را آوردند و آنجا وفات كرد (رجوع شود به نفس المهموم). »
در اينجا نكته اي حائز اهميت است و آن اينكه اين بخش از كتاب حماسي حسيني مربوط به يادداشت هاي استاد شهيد مي باشد كه در واقع فيش هاي تحقيقاتي ايشان بوده كه قصد داشته اند بعدها راجع به آنها تحقيق نمايند تا به نتيجه نهايي و قطعي برسند. چنانكه در ميان اهل پژوهش و تحقيق مرسوم است. ولي متأسفانه ناشر محترم آثار ايشان - همانطوركه در مقدمه كتاب نيز تذكر داده است - اين يادداشت هاي خام را كه هنوز در آنها تحقيق صورت نگرفته است، در كنار سخنراني هاي استاد كه ديدگاه هاي نهايي ايشان بوده، به چاپ رسانده است و اين دستاويزي براي برخي اشخاص كم اطلاع و بعضاً معاند قرار گرفته است. بنابراين از اين يادداشت هاي استاد فرزانه نمي توان ادعا كرد كه ايشان وجود چنين دختري از سالار شهيدان را نفي نموده اند.
شكي نيست كه دختر كوچكي از امام حسين عليه السلام در شام از دنيا رفت و در آنجا دفن شد و حرم فعلي منسوب به همان دختر است، اما اين كه نام آن دختر «رقيه» بوده يا نام ديگري داشته در بين دانشمندان اسلامي اختلاف نظر وجود دارد، هر چند معروف اين است كه نامش رقيه است
منبع:
مجموعه آثار، ج 17، ص 586.
بحث ما درباره ارزش محبت خدا و راههاي رسيدن به آن بود. يکي از راهها استفاده از الگوي محبتهاي طبيعي و عادي است. بايد ببينيم وقتي انسان ميخواهد با کسي رابطه دوستي برقرار کند، چه کار ميکند؟ بهترين لذتي که محب از محبوبش ميبرد، اين است که محبوب نيز او را دوست بدارد. بنابراين بايد کاري کند که محبوب هم با او رابطه محبت داشته باشد و براي اين كار بايد طبق خوشايند محبوب رفتار کند. اگر انسان بخواهد با کسي رابطه دوستي برقرار کند، اما کارهايي از او سر بزند که طرف آن را نميپسندد، هيچگاه ارتباطي قوي بين آنها برقرار نميشود. هنگامي رابطه عاطفي بين دو نفر پيدا ميشود که در جهتي همديگر را بپسندند. البته اين ميل حالات افراطي نيز دارد، مثل اينکه انسان بخواهد محبوب او را بيشتر از ديگران دوست بدارد و يا اينکه هيچ کس ديگر جز او را دوست نداشته باشد. اين همان آفتي است که برادران يوسف در محبتهاي انساني به آن مبتلا شدند؛ هر کدام ميخواست پدر او را بيشتر دوست بدارد، ولي ديدند که پدر يوسف را بيشتر دوست ميدارد. اين بود که تصميم گرفتند او را بکشند و بالاخره در چاه انداختند. با اينکه حق اين بود که آنها نيز بيشترين علاقه را به يوسف که داراي اين همه فضائل و کمالات بود، داشته باشند، اما خودخواهي، خودپرستي و انحصارطلبي باعث شد که نه تنها برادرشان را دوست نداشته باشند، بلکه براي نابودي او اقدام کنند.
نتيجه اينکه راه طبيعي براي ارتباط عاطفي با ديگران، اين است که انسان کاري کند که آنها خوششان بيايد. همه انسانها به طور فطري اين مسأله را ميفهمند و ميکوشند که چيزهايي ناخوشايند محبوب را از خود ظاهر نکنند تا مانع برقراري آن ارتباط عاطفي نشوند. اگر ما بخواهيم با خدا رابطه محبت داشته باشيم، بايد همين کار را بکنيم. اگر کاري کنيم که خدا خوشش بيايد، حتما خدا نيز ما را دوست خواهد داشت و به دنبال آن اين رابطه بهصورت زيگزاگ تقويت ميشود. در روايات نکتههاي بسيار لطيفي در اين باره آمده است که براي تيمن و تبرک برخي از آنها را قرائت ميکنيم.
منبع:
درسهای اخلاقی از اقای مصباح یزدی