یکبار به اوگفتم تو ۵ سال در جبهه بودی؛ دیگر بس است. گفت؛ عمر دست خداست، ممکن است در شهر به دلائل دیگری بمیرم پس چه بهتر که مرگم ختم به شهادت شود.
در یکی از عملیاتها مجروح شده بود او را به اصفهان منتقل کرده بودند. برادرم از اصفهان زنگ زد و گفت علیرضا اینجا پیش ماست. گفتم دلمان برایش تنگ شده بگویید بیاید. وقتی آمدند متوجه شدیم علیرضا مجروح شده و با عصای زیر بغلش آمد. هنوز کاملا خوب نشده بود که مجددا به جبهه رفت.
پس از چند روز زنگ زد و از جراحتهایش پرسیدم، گفت: خودشان خوب میشوند؛ جای مردان جنگ، جبهه است، این جراحتها نباید ما را خانه نشین کند.
همیشه گله مند بود و میگفت من از همه بیشتر جبهه بودم ولی لیاقت شهادت ندارم.
هر وقت از او میپرسیدم در جبهه چکار میکند؟ برای اینکه من نگران نشوم، میگفت من در آشپزخانه خدمت میکنم. در صورتی که او فرمانده گردان رزمی ۴۱۳ لشکر ثارالله بود.
✍️به روایت مادربزرگوارشهید
?فرماندهٔ گردانرزمی ۴۱۳ لشگر ۴۱ثارالله
#سردارجاویدالاثر_علیرضا_اختراعی?
#سالروز_شهادت
ولادت : ۱۳۴۱ کرمان
شهادت : ۱۳۶۷/۱/۲۶ فاو
مسافر دمشق؛ روایتی داستانی و متفاوت از مدافعان حرم می باشد که به تازگی توسط انتشارات شهید کاظمی منتشر شده است.
این اثر داستان زندگی چند جوان مدافع حرم است که همگی در دمشق با هم آشنا شدهاند. راوی با سرک کشیدن به زندگی خصوصی این مدافعین قصد دارد به جای مبارزات برون مرزی گوشههایی از زندگی خصوصی آنها را به تصویر بکشد. نویسنده هر از چندگاهی در مورد حضرت زینب سلام الله علیها که مسافر حقیقی دمشق است، دل مویههایی را میآورد. در پایان خود راوی مسافر دمشق میشود.
برشی از کتاب:
همه روزی زمینگیر میشوند. همهی نوع ِبشر زمینگیر شدن را تجربه میکنند. اما جنس زمینگیر شدنشان با هم فرق میکند.یکی را اندوه دنیا زمینگیر میکند و یکی را اندوه آخرت. یکی را وصل و یکی را فراق.هرکسی به اندازهی ترسها و آرزوهایش زمینگیر است اما نمیداند. من اما زمینگیر کسی شدم که قلم هنگام نوشتن از او خم میشود.خودم را جای بانو میگذارم. از بالای تل، داد میزنم. وقتیکه میبینم تمام زندگیام را میخواهند از من جدا کنند.
داد میزنم اسمش را. اما انگار داخل خلاءای بلندبلند گریه میکنم. خودم صدای خودم را نمیشنوم. گویی وقتی قرار است اتفاقی بیفتد تمام عالم سِر میشود. در زمان متوقف میشود. سکته میکند و از هیچکس کاری برنمیآید و فقط آن اتفاق است که جریان دارد و میافتد و تو چه کشیدی زینب؟ راویان از صدای تو، از اشک تو، از مویه تو چیزی ننوشتهاند. مقتلنویسان تو را از حسینت دور نوشتهاند و دستتان را کوتاه و من خواندهام که زینب بیحسین میمیرد. و من خواندهام که زینبی بر بلندای تَل، در سینهاش احساس سنگینی کرد و ذره ذره جان داد.مورخان از زاویه دیدتان گفتند:«وَ مَا رَأَیت َإلاَ جَمیلاَ.».
کتاب “مسافر دمشق” به قلم فاطمه عرب اسدی در 100 صفحه و قطع رقعی توسط انتشارات شهید کاظمی منتشر شده است.
علاقهمندان جهت تهیه کتاب میتوانند از طریق سایت رسمی انتشارات شهید کاظمی(nashreshahidkazemi.ir) و یا از طریق ارسال نام کتاب به سامانه پیام کوتاه ۳۰۰۰۱۴۱۴۴۱ کتاب را پست رایگان به سراسر کشور دریافت کنند.
« اینقدر این مرد صلابت و شجاعت وشهامت داشت که انسان به حالش غبطه میخورد. به خدا وجود پاکش انگار ذرهای ترس از مرگ نداشت. سلیمانی یک سرمایه بزرگ برای انقلاب بود، یک فرمانده غنی و بزرگ مانند مالکاشتر، جسور و بی باک در هنگام رزم. آنقدر با بچههای بسیج اخلاقش خوب بود که همه شیفتهاش شده بودند. در او ذرهای از وابستگی به دنیا پول، ثروث، خانواده، منصب و مقام وجود نداشت… این عزیز اینگونه شربت شهادت رانوشید، ما بسیار یادش خواهیم کرد و یادش را در ادامه راهش به اثبات خواهیم رساند….»
✍️به روایت سردارشهید محمدابراهیم همت
در والفجرمقدماتی مختار و یارانش 5 شبانه روز بدون حتی لحظه ای خواب در مقابل پاتک های کمرشکن دشمن مقاومت نموده و سرانجام مواضع خود را تثبیت کردند. در مرحله سوم عملیات رمضان به معاونت یک گردان منصوب شد. مختار حین عملیات رفته بود راننده وسرنشینان یک تانک را به هلاکت رسانده بود وخودش پشت تانک نشسته و آنرا به غنیمت آورده بود. درعملیات مسلم بار دیگر به شدت مجروح شد. اما دوباره به سرعت خودش را به منطقه رساند تا در مرحله مقدماتی عملیاتی والفجر، فرماندهی گردان میثم را به عهده بگیرد.
درپاسگاه رشیدیه عراق، که یک جنگ بسیار سخت و طاقت فرسایی بین ما و نیروهای عراقی برای تصرف آن در گرفت. این مرد بزرگ در زیر رگبارهای تانک و خمپاره و توپ از خودش توان زیادی نشان داد. وقتی که من از پشت بیسیم صدایش می کردم، خجالت می کشیدم با او صحبت کنم. آنقدر گلویش گرفته بود که نمی توانست صحبت کند و صدایش معلوم نبود.از بس پشت بیسیم برای هدایت نیروهایش صحبت کرده بود و داد زده بود، گلویش باز نمی شد تا صحبت کند.
باز در آنجا تن پاک و معصومش زخمی شد و دوباره منتقل شد به عقب. پیش از آنکه جراحاتش بهبود یابد، به منطقه بازگشت تا در عملیات والفجر یک شرکت کند، آمد در منطقه، شناسایی کرد و گردانش را آماده عملیات کرد، قرار بود در مرحله دوم عملیات واردعمل شوند ، هنگام شناسایی پیش از عملیات از ناحیه پا مورد اصابت گلوله قرار گرفت، اما حاضر به ترک منطقه نشد و با بدنی مجروح در عملیات شرکت نمود و پس از نبرد و مقاومتی دلیرانه ترکشی سینه اش را به شدت مجروح نمود.
وی را به سرعت به بیمارستان شهید کلانتری اهواز منتقل نمودند و عمل جراحی دشواری روی او انجام گرفت. پس از 24 ساعت که مختار از حالت بیهوشی خارج شد اولین کلامی که بر زبان آورد این بود که: شما برای چه تلاش می کنید؟ همه کارهایتان بیهوده است. من دیگر زنده نخواهم ماند. سپس تقاضای آب کرده و پس از گرفتن وضو به حالت خوابیده نماز خواند و آیاتی از قرآن را تلاوت نمود. علائم بهبود در مختار هویدا گشت. همه دوستانی که در کنارش حضور داشتند خدا را شکر کردند، مختار هم با خنده با آنان صحبت می کرد و به آنان وعده شفاعت در روز قیامت را می داد.
دو پرستاری که بالای سرش بودند پس از سخنان او گفتند: پس برای ما چه می کنی؟ و او جواب داد: شما را نیز شفاعت خواهم کرد و سرانجام در ساعت دو بامداد در مقابل چشمان بهت زده حضار، مختار همگان را از مقابل چشم گذراند و محکم و بدون نشانه ای از ضعف گفت: اگر شما ایمان داشته باشید دشمن هیچ است و در مقابل اراده شما سرنگون. پس از ادای این جمله سه نفس عمیق کشیده و بلافاصله روحش از کالبد خاکی به پرواز در آمد.
?فرماندهٔ گردانمیثمتمار لشگر ۲۷محمدرسولالله (ص)
#سردارشهید_مختار_سلیمانی?
#سالروز_شهادت
ولادت : ۱۳۳۸ آمره ، خلجستان قم
شهادت : ۱۳۶۲/۱/۲۶ فکه ، عملیات والفجر۱
توصیه ای نیز به مسئولین کشور میکنم و آن اینکه ای برادران عزیزی که رسالت سنگین پاسداری از آرمانهای پاک شهیدان بر دوشتان سنگینی می کند مبادا که ارزشهای پست دنیا چشمهای شما را از بصیرت باز داشته و دلهای شما را از حب الله محروم گرداند و خدای ناکرده پا روی خون شهیدان گلگون کفن گذاشته و از خط راستین امامت و ولایت خارج گردید که خداوند شما را به ذلت و خواری خواهد انداخت …. به فکرتعهد و احساس مسئولیتتان باشید که ما نظارهگر شماییم.
?فرماندهٔ گردان ولیعصر لشگر ۳۱عاشورا
#سردارشهید_مهدی_پیرمحمدی?
#سالروز_ولادت
ولادت : ۱۳۳۵/۱/۲۶ زنجان
شهادت : ۱۳۶۲/۱۲/۷ جزیرهٔ مجنون
اهل پارسايي، تقوا و ديانت بود و همواره نسبت به انجام واجبات و ترك محرمات تقيه خاص داشت. از دنيا و زخارف آن پرهيز مي نمود و اهل ريا و رياست نبود. وقتي او را به عنوان فرمانده لشگر معرفي كردند و از او خواستند به سپاه منطقه 10 تهران برود و حكم فرماندهي اش را بگيرد، گفت : خجالت مي كشم دنبال اين چيزها بروم.
او عاشق شهادت بود. در طول جنگ، يازده بار مجروح شد و خودش گفته بود كه اگر خدا بخواهد، بار دوازدهم شهيد مي شوم و چنين هم شد. اهل ولايت بود و به اهل بيت (ع) ارادت مي ورزيد.
در مسئوليت هايي كه به عهده مي گرفت، جدي و پر كار بود. نسبت به حفط بيت المال سخت حساس بود و هرگز از آن استفاده شخصي نمي كرد.
هر گاه با ماشين به منزل مي آمد، ماشين بيت المال را خانه مي گذاشت و با ماشين من به كارهاي شخصي اش رسيدگي مي كرد. يك بار يكي به منزل ما آمد و گفت كه رضا با ماشين او را به جايي برسند. حاضر نشد از ماشين بيت المال استفاده كند و با ماشين من او را به مقصد رساند.
✍️به روایت پدربزرگوارشهید
‼️رضا چراغی آن شب پیش ما ماند و دو سه ساعتی خوابید. اذان صبح که بیدار شد، بعد از خواندن نماز، دیدم شلوار نظامی نویی که در ساکاش داشت، از آن درآورد و پوشید. با تعجب پرسیدم «آقا رضا هیچوقت شلوار نو نمیپوشیدی، چی شده؟»
‼️با لبهایی خندان به من گفت «با اجازه شما میخواهم بروم خط مقدم» گفتم «احتیاجی نیست بری این جلو. همین جا بیشتر به شما نیاز داریم». ناراحت شد. به من گفت «حاجی جان میخوام برم جلو وضعیت فعلی خط رو بررسی کنم الان اونجا بچههای لشکر خیلی تحت فشار هستن».
‼️در همین اثنا از طریق بیسیم مرکز پیام خبر رسید که لشکر یک مکانیزه سپاه چهارم بعثیها، پاتک سختی را روی خط دفاعی بچههای ما انجام داده.
‼️رضا رفت جلو چند ساعت بعد خبر دادند فرمانده لشکر 27 محمد رسولالله (ص) در خط مقدم دارد با خمپاره شصت، کماندوهای بعثی را میزند؛ همین خبر نشان میداد وضعیت آنجا برای بچههای ما تا چه حد وخیم شده.
‼️گوشی بیسیم را برداشتم و شروع کردم به صدا زدن برادر چراغی؛ مدام میگفتم «رضا، رضا همت… رضا رضا همت» ناگهان یک نفر از آن سر خط گفت «حاجی جان دیگر رضا را صدا نزنید، رضا رفته موقعیت کربلا»! و من فهمیدم رضا شهید شده.
✍️به روایت سردارشهیدمحمدابراهیم همت
?فرماندهٔ لشگر۲۷محمدرسولالله (ص)
#سردارشهید_رضا_چراغی? معروف به شمشیر لشکر
#سالروز_شهادت
ولادت : ۱۳۳۶ ساوه ، مرکزی
شهادت : ۱۳۶۲/۱/۲۵ فکه ، عملیات والفجر۱