شهيد دستغيب در خانه اي محقر و ساده كه بي شباهت به خانه اجداد طاهرينش نبود ، زندگي را بسر مي برد و از هرگونه تجملات و مظاهر فريبنده دنيا پرهيز مي نمود. ارادت به اهل بيت عصمت و طهارت( عليهم السلام ) ، عصمت و طهارت، تقوی ، زهد ، صبر ، اخلاق حسنه ، قدرت بيان و قلم از صفات بارز وي بشمار مي رفت. خوراكش كمتر از يك چهارم نان جوين بود كه آن را با مقداري پياز ، نمك و گاه مختصري پنير مي خورد و از خوردن گوشت پرهيز مي نمود ؛ چنانكه رياضتهاي شرعي مداوم ، مجاهدات و ترك شهوات او را ضعيف و رنجور ساخته بود . شبها را با عبادت و تهجد به صبح مي رسانيد و بسيار روزه مي گرفت . عشق به روضه حضرت ابي عبدا… (عليه السلام ) ريشه در جانش داشت و شبهاي عاشورا لباس سياه عزا به تن مي كرد. غالباً اول وقت به نماز مي ايستاد و در آن هنگام گويي كه ديگر در اين دنيا نبود. اوقات ايشان يا به عبادت و تلاوت قرآن و ذكر مي گذشت و يا به نگارش و يا به كمك و همدردي با نيازمندان .
به مردم علاقه زيادي داشت و سروكار ايشان با افراد طبقه 3 جامعه بود كه همواره به ياري و حل مشكلات آنها مي شتافت. معمولاً خاموش بود و با دقت به سخنان افراد گوش مي داد و سخنان درست آنها را مي پذيرفت . با دشمنانش نيز رفتاري شايسته داشت و به هيچكس اجازه نمي داد كه از مخالفين ايشان بدگويي كند. حتي گاهي با تعريف از مخالفين خود ، آنها را به شگفت مي انداخت.
وي در محيط خانه منشاء خير و بركت بود. همسر ايشان در اين باره مي گويد : « در امور زندگي به من اختيار تام داده بودند . هر كاري كه انجام مي داديم ، هيچ ايرادي نمي گرفتند چون مي دانستند كه راه ما راه خودشان و هدف ما يكي است. با بچه ها خيلي مهربان بودند. در اوقات فراغت در حياط با بچه ها قدم مي زدند و آنگونه كه بچه ها و نوه ها دلشان مي خواست ، با آنها رفتار مي نمودند. ايشان در كارهاي خانه هم علاوه بر كارهاي شخصي خود به ما كمك مي كردند به كرات مي گفتند : من اجازه امر كردن را به خودم نمي دهم . ايشان بسيار كم خوراك ، دائم الوضو و اهل تهجد و ذكر و دعا بودند . » فرزند شهيد نيز در مورد نقش ارزنده پدرش در منزل چنين اظهار مي دارد : « در ايام مريضي مرحوم والده ، از بچه ها نگهداري مي كردند. فراموش نمي كنم كه حتي در نظافت بچه ها ابايي نداشتند يا حتي خودشان خانه را جارو مي كردند. او مانند جدش رسول خدا بود ؛ اداكان في بيته كان في محنه اهله يعني آن هنگام كه در خانه بود ، غمخوار اهل خانه بود . »
منبع:مجموعه سخنرانی های آیت الله دستغیب/تهرانی/ص54
« شهيد بزرگوار حضرت آيت ا… دستغيب بسيار مقيد بودند نماز را اول وقت بخوانند . حتي در مسافرتها و ساليان دراز كه خدمت آن بزرگوار بودم بندرت به ياد دارم كه سر وقت نماز نخوانده باشند . در يكي از مسافرتهاي عمره كه خدمت ايشان بوديم ، بليط هواپيما يكسره براي جده فراهم نشد. بليط هواپيما از تهران به بيروت و از بيروت به جده تهيه شد. در فرودگاه بيروت بطور ترانزيت چند ساعت ما را نگاه داشتند و نزديكهاي مغرب بود كه هواپيما براي پرواز به جده آماده شد. حضرت آيت ا… شهيد دستغيب خيلي سعي مي كردند اگر ميسر باشد هواپيما تأخير كند تا بشود نماز را سر وقت خواند ، ولي ميسر نشد. وارد هواپيما شديم. در داخل هواپيما زياد معطل شديم. ايشان خيلي ناراحت بودند كه نماز نخوانده اند . چند مرتبه خواستند پياده شوند ، گفتند مسافرين همه سوارند ، الان حركت مي كنيم. بالاخره تأخير هواپيما به قدري شد كه حساب كرديم وقتي به جده مي رسيم ممكن است وقت نماز گذشته باشد و نماز قضا گردد . حضرت آيت ا… دستغيب با حالت پريشان و ناراحت گفتند : پياده شويم هر چند هواپيما برود و ما جا بمانيم ، اما درب هواپيما بسته بود. ايشان با حالت توجه مخصوص و سكوت چند دقيقه اي سراپا ايستاده بودند كه هواپيما براي حركت روشن شد. به مجرد روشن شدن هواپيما شعله هاي آتش از موتور آن نمايان گرديد. با عجله هواپيما را خاموش كردند و درب آن را باز كردند و از مسافرين خواستند كه هرچه زودتر پياده شوند. ايت ا… دستغيب با خوشحالي زائدالوصفي با دوستان پياده شدند و مرتب مي فرمودند : « نماز ، نماز » كاركنان هواپيما مي گفتند : حداقل 4 ساعت تأخير داريم تا هواپيما آماده حركت شود . به مجرد رسيدن به سالن فرودگاه ايشان به نماز ايستادند. نماز مغرب و عشاء را با توجه و شكر گزاري خاص انجام دادند. سلام نماز را كه دادند . مأمورين گفتند : آقا سوار شويد كه نقص هواپيما برطرف شده و مي خواهيم حركت كنيم ! »
منبع:داستاني شگفت تر از داستانهای شگفت /تهرانی/ص45
پروردگارا
مرا بینش ده تا که تورا بشناسم
و دانش ده تاکه خود را بشناسم
مرا صحت و درستی ده تا از كار لذت ببرم
و ثروتی ده تا محتاج نباشم
مرا نیرویی ده تا در نبرد زندگی فائق شوم
و همتی ده تا گناه نكنیم
مرا صبریده تا سختی ها رو تحمل كنم
و طبعی ده كه با مردم بسازم
مرا بزرگواری ده كه با دشمنم مدارا كنم
و بینشی ده تا زیباییهای جهان را ببینم
مرا عشقی ده تا تو و همه را دوست بدارم
و سعادتی ده تا خدمتگذار دیگران باشم
مرا ایمانی ده تا اوامرت را اطاعت كنم
و امیدی ده تا از ترس و اضطراب بر كنار باشم
مرا عقلی ده تا از خود نگویم
و معنویتی ده تا زندگی معنی داشته باشد
منبع: جمله های ادبی /محمد ری شهری/ص54
دل خوشی ام چیست /
چه چیز دارم که با آن ثابت کنم دوستت دارم خدا/
گفتی که اگر نماز بخوانی وبر من واحب کردی من نماز بخوانم/
با خودم اینگونه پنداشتم که/
شاید دارم یه جوری ناچیز از تو تشکر می کنم/
ولی فهمیدم نماز رو دادی برای سلامتی خودم /
ای خدا تو چقدر عاشق بندگانت هستی /
ای خدای من چگونه تشکر کنم از تو ، زبانم قاصر است /
تک تک اذکار که به من یاد دادی به من انرژی مثبت می دهد/
تو تشکر نمی خواستی /
تو سلامتی من را می خواستی/
خدای بزرگ و مهربانم دوستت دارم/
اگرچه آن هم با زبان است ولی من به بزرگی و مهربانیت امید دارم
منبع دلنوشته
در مجلسی سه مسلمان از سه ملیت مختلف حضور داشتند. سلمان از ایران، صهب از روم و بلال از حبشه. ناگهان مردی عرب در آن مجلس آمد و وقتی موقعیت ممتاز آن سه غیرعرب را به خاطر پاکی و تقوای آنان، در بین مسلمانان دید، طاقت نیاورد و گفت: این «اوس» و «خزرج» دو قبیله عرب بودند که با قیام خود رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ را یاری کردند، دیگر این سه بیگانه چه می گویند؟ چه کسی آنان را به یاری پیامبر دعوت کرده است؟
وقتی رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ از این ماجرا آگاه گشت، به سختی ناراحت شد و برای پیش گیری از تفرقه میان امت اسلامی مردم را در مسجد جمع کرد و چنین فرمود:
«خدا یکی است، همه شما از یک پدر و مادر هستید، دین شما یکی است و عربیت نه از ناحیه پدر شماست و نه از ناحیه مادرتان، عربیت، تنها زبان شماست».
منبع:
عبدالکریم بی آزار شیرازی، اسلام، آیین همبستگی، تهران، صحیفه علم، 1378،ص 93