بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صلی علی محمد و ال محمد و عجل الفرجهم
#مکتب_سلیمانی
حفاظت از سردارِ ما کمی سخت بود، چون سردار راحت میگرفت… حواسش آن قدری که به بیتالمال بود، به خودش نبود!
مراسم بزرگداشتی برای فوت پدرشان گرفته بودند. برای آمادهسازیِ فضا از سربازها کمک گرفته شد. حاج قاسم وقتی وارد شد و این صحنه را دید، مخالفت کرد؛ گفته بود سربازها مرخص شوند، اما محافظت از او نمیگذاشت تا حرفش را قبول کنند …
وقتی دید امرش پذیرفته نشد، با تکتکِ سربازها روبوسی کرد… عذرخواهی کرد… محبت کرد… و موقعِ پذیرایی به مسؤولشان گفت:
_ اول غذای این دوستان سرباز را بدهید.
✍️ چرا حاج قاسم اینطور بود؟
_ چون مسلمان واقعی بود.
چرا اینهمه بیتالمال را مراقبت میکرد؟
_ چون مسلمان واقعی بود.
چرا به اطرافیانش روحی و جسمی بها میداد؟
_ چون مسلمان واقعی بود.
هزار چرا هم که بپرسی یک جواب دارد.
باید چراها را از کسانی بپرسید که ماسک اسلام دارند و عمل شیطان!
جوان اگر میخواهد بداند حق کجاست، منش شهدا را ببیند.
نیازی نیست به خاطر اشتباهات دیگران قید دین را بزند!
“حق” مردان خودش را نشان داده است …
حاج قاسم/ ص۵۵ و ۵۶
مرکز اسناد انقلاب اسلامی برگی از ایثارگری پرستاران در دوران دفاع مقدس را منتشر کرد. متن این روایت را در ادامه می خوانید:
روایت جهادگری پرستاران و امدادگران در دوران دفاع مقدس به خوبی به نقش این قشر پرتلاش در برهههای حساس میپردازد. آمنه وهابزاده از جمله بانوان امدادگری است که در خاطرات خود در همین رابطه میگوید: «آن زمان در عملیات والفجر 1 که در منطقه فکه انجام شد امدادگر بودم. چند ساعتی از اذان صبح گذشته بود و من در چادر امدادی پانسمان پای یکی از مجروحان را تعویض میکردم که هواپیماهای بعثی منطقه را بمباران کردند.
پس از بمباران به سرعت از چادر بیرون آمده و به عمق منطقه بمباران شده رفتم تا مجروحین را نجات دهم. بوی سیر «گاز خردل شیمیایی» در همه منطقه پخش شده بود، به سرعت ماسکم را زدم، ولی وقتی به چادر برگشتم دیدم آن جانبازی که داشتم مداوایش میکردم ماسک ندارد. برای همین ماسکم را برداشتم و به صورت آن مجروح زدم.
صورتم و چشمانم خیلی میسوخت و بدنم شروع به خارش کرد و دستانم تاول زد. به طوری که تاولهای روی صورتم آویزان شده بود، آنقدر که بیهوش شدم. از آنجا مرا به بیمارستان صحرایی و پس از آن به بیمارستان اهواز منتقل کردند. یادم هست که آن جانباز در بیمارستان صحرایی فریاد میزد این خواهر جان مرا نجات داد.»
منبع: نقش زنان در دفاع مقدس؛ موسسه فرهنگی هنری مرکز اسناد انقلاب اسلامی
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صلی علی محمد و ال محمد و عل الفرجهم
عبادتگاه
قبل از رفتن به مدرسه، ایستاده بود توی حیاط و مشغول وضو گرفتن بود. با تعجب پرسیدم:«مگه الآن وقت نمازه که داری وضو میگیری؟» گفت:«می دونی مادر! مدرسه عبادتگاهه؛ بهتره آدم هر وقت می خواد بره مدرسه، وضو داشته باشه».
بعدها که بیشتر به کارهایش دقت کردم، فهمیدم که وضو گرفتن کار هر روزش شده.
شهید رضا عامری
? سفر بیست و پنجم، ص ۲۶.
سیره_شهدا
برای شادی روح شهداء صلوات.
جمعیت زیادی آمده بود و گُلهبهگُله آدم نشسته بود روی زمین؛ همان بیرون و در کنار تریلیها. بعضیها بهخاطر شهیدشان آمده بودند و بعضیها هم برای رضای خدا و برای اینکه شبی در کنار شهدا تا صبح با خدای خودشان راز و نیاز کنند. کسی به کسی نبود. هر کدام از آدمهایی که آمده بودند، توی حال خودشان بودند. من هم بیرون بودم، اما یکمرتبه دیدم حاجآقا پیدایش نیست. گشتم و پیدایش کردم. دیدم به تریلی تکه داده و دارد گریه میکند.
کنار تابوت محمد ایستاده بود. یاد آن روزهایی افتادم که از مدرسه میآمد و وقتی میدید محمد خواب است، قنداقش را باز میکرد و آنقدر به او ور میرفت تا چشمهایش را باز کند و تکان بخورد و مطمئن شود که محمد چیزیاش نیست و دوباره برگردد مدرسه. با اینکه حمید چندین بار ماجرای شهادت محمد را تعریف کرده بود، من خودم هنوز امید به زنده بودنش داشتم. دوست داشتم باور کنم که حمید توی سیاهی سحر و زیر آتش دشمن و شرایط پراضطراب جنگ، درست متوجه نشده که محمد شهید شده یا مجروح، اما تا آن شب نمیدانستم که حاجآقا هم تا این اندازه به زنده بودن محمد امید داشته و کسی که مدام به ما نصیحت میکرد جلوی مردم گریه نکنید، خودش ایستاده و روضة علیاکبر(ع) میخوانَد و اشک میریزد.
به یاد شهید محمدجنیدی در سالروز شهادتش 18 اسفند1362
برشی از کتاب مگر چشم تو دریاست
☘ گاهی عشق معجزه میکند و بیسیمچی گردان، آشنای غریب شهدا می شود.
امیر_امینی ، رزمنده ی ساده ی گردان که حال و هوای هر عملیات را با بیسیم به جاماندگان خبر میداد.
☘ فرمانده قلبش شد و بیسیمچی اشک و مناجاتش برای خــ?ــدا .
? آنقدر دعا کرد تا عاشق ، مخلص وشهید شد.
☘ عکاس جنگ، با دوربینی که از زیر خاک پیدا کرد ، شهادت بیسیمچی عاشق را ثبت کرد و این عکس برگی شد از دفتر عشق، که این روزها دل هر آدم سردرگمی را می لرزاند .
◾️سربندش…
◾️چشم هایش که از خستگی دنیا آرام گرفته است…
◾️ و لب های خونینش، که گویی هنوز هم ذکر میگویند… اینها هرکدام روضه ای است برای آنان که گرفتار دنیا شدهاند .
? او با مناجات و گریههایش خالص شد برای خدا و خدا عزت نصیبش کرد و عزیز شد برای دنیا و آدمهایش.
☘ کاش میشد عکس او را بر سر در قلب هایمان بیاویزیم، تا در دنیای غفلت و گناه کمی بندگی کنیم…
و او با بیسیمش از عشق به محبوب بگوید…
✍ نویسنده: طاهره_بنائی_منتظر