ان شاالله کنارحضرات معصومین (علیهم السلام) دعاگوی همه مسلمین باشند.
سردار حاجمیرزا سلگی، راوی کتاب «آب هرگز نمیمیرد» ،جانباز سرافراز و فرمانده دلاور گردان ابوالفضل(ع) و رئیس ستاد لشکر انصارالحسین(ع) صبح امروز به یاران شهیدش پیوست.
سردار سلگی مردمی بود میداندار کارهای انقلابی و هر کجا حرف از کار مردمی و انقلابی پیش کشیده میشد حاجمیرزا نفر اولی بود که آنجا حاضر میشد.
سردار به دلیل عوارض ناشی از استنشاق گازهای شیمیایی دوران دفاع مقدس و جراحات جانبازی در بخش مراقبتهای ویژه بستری بود که امروز صبح به ملکوت اعلی پیوست.
چه میگفتی
میان نمازهایت
با معبود خویش،
که خریدارت شد ؟؟
به گِل نشسته ایم،
برایــمان دعــا کن …
? پدر شهيدان والامقام داوود و محمدحسين فهميده، بعد از يك دوره بيماری، امروز به فرزندان شهيدش پيوست.
?حاجيه خانم كريمی والده شهيدان فهميده هم دوشنبه ۱۲ اسفند سال گذشته، آسمانی شد و به فرزندان شهيدش پيوست.
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل الفرجهم
خصوصیات اخلاقی شهید سردار همت
عشق به عبادت: همسفر و همسر حاج محمد ابراهیم همت می گوید: « قبل از عملیات، یک شب حاجی به خانه آمد و سرا پا خاک آلود بود و چشمانش هم از بی خوابی ورم کرده بود. وقتی که وارد خانه شد، دیدم می خواهد نماز بخواند. گفتم: لااقل دوش بگیر، غذایی بخور و بعد نمازت را بخوان. حاجی گفت: من این همه به خود زحمت دادم که نماز اول وقت را از دست ندهم، چه طور می توانم نماز نخوانده غذا بخورم. آن شب آنقدر خسته بود که من در موقع نماز خواندن، کنار ایستادم که اگر افتاد بگیرم»
حضرت امام خمینی(ره) با این گونه جوانان توانستند لرزه بر اندام دشمنان اسلام بیندازند وگرنه صدام که ضعیف نبود بلکه همه کشورهای استعمارگر پشتیبان او بودند ولی با این حال در هر جبهه ای وقتی نیروهای صدام می فهمیدند که لشکر محمد رسول الله به فرماندهی شهید همت درآن جبهه مستقر شده اند وحشت می کردند.
توکل: او خود را به خدا سپرده بود و این یکی از خصوصیات او بود. «ابراهیم سنجری» یکی از همرزمان او می گوید: روزی پس از عملیات والفجر ۳ با حاجی به سوی خط مقدم می رفتیم. در این لحظه یک هواپیمای عراقی از روبروی ما پیدا شد. من دیدم همین الآن است که ما را بزند. من ایستادم تا پیاده شویم و در پشت سنگ بزرگی که در کنار جاده بود پناه بگیریم. حاجی گفت: چرا ایستادی؟ گفتم: مگر هواپیما را نمی بینی؟! هدفش ما هستیم و می خواهد ما را بزند. حاجی گفت: مگر می ترسی؟! گفتم: می زند. او با خونسردی گفت: لا حول و لاقوه الا بالله و راه افتادیم. حاجی با خیال راحت نشسته بود و هواپیما بالای سر ما رسید و شروع به تیراندازی کرد و چند تیر به عقب وانت ما خورد وآن را سوراخ کرد. نگاهی به چهره حاجی انداختم دیدم اصلا تغییری در آن نیست.
اگر کسی به حقیقت خود را به خدا بسپارد، این دیگر از آن خداست و خدا هر گونه خواست درباره او عمل می کند. این از مقامات بسیار والای الهی است. خوشا به حال رزمندگانی که چنین اند.
سردار خیبر/مهدی فراهانی