كاش از جنس خون بال وپري بود مرا
مثل سيمرغ از اينجا سفري بود مرا
رقص زلف سر ني ديدم و با خود گفتم
بين هفتاد و دو سر كاش سري بود مرا .
اي آب فرات از كجا مي آيي؟ نا صاف ولي چه با صفا مي آيي،
خود را نرساندي به لب خشك حسين ! ديگر به چه رو به كربلا مي آيي
پرسيدم از ماه چرا قامتت خم است ؟ گفت:چون ماه محرم است.
بزرگي را پرسيدند: زندگي چند بخش است؟ گفت: 2 بخش! 1- كودكي 2- پيري
گفتند: پس جواني. گفت:فداي حسين(ع).
زينب جان! شرمنده ايم كه براي حسيني شدن ما بي حسين شدي ولي افسوس كه
توبي حسين شدي وما هنوز حسيني نشديم!
خانم فرشته توكلي
مردي نزد امام حسين(ع) آمد و گفت: من مردي گناهكارم و از معصيت پرهيز نميكنم ، مرا پند و اندرز بده.
امام حسين(ع) فرمودند: «پنج كار انجام بده و هرچه مي خواهي گناه كن.»
اول: روزي خدا را نخور.
دوم: از ولايت و حكومت خدا خارج شو.
سوم: جايي را پيدا كن كه خدا تورا نبيند.
چهارم: وقتي عزرائيل براي گرفتن جان تو مي آيد، او را از خود دور كن.
پنجم: وقتي مامور ومالك جهنم مي خواهندتو را در آتش بياندازند، در آتش نرو.
” style="margin-bottom: 0.0001pt; line-height: normal;">
یکی از روزهایی که بر حسین اهل بیتش بسیار سخت گذشت روز تاسوعا نهم محرم بود.
چنانکه در روایتی از امام صادق در وصف تاسوعا آمده است :( روز نهم محرم حسین و اصحابش در کربلا در محاصره قرار گر فتند.و سپاهیان شام او را احاطه کردند و در فشار قرار دارند ، و در این روز پسرم جان و عمر سعد باکثرت سپاهیانش خوشحال شدند، حسین را ضعیف شمردند و مطمین شدند که دیگر برای حسین یاوری نخواهد آمد و مردم عراق دست از یاریش کشیدند، پدرم فدای مستضعف غریب.
و این زمان بود که شمر وارد صحرای کربلا شدو اصرار به شروع حمله داشت لذا عمر سعد با این جمله فرمان حمله را صادر کرد: ( سپاهیان خدا سوار شوید که خدا شما را مژده بهشت داد !!.
سپاهیان ابن سعد به طرف خیمه گاه ابی عبدالله هجوم آوردند، حسین جلو خیمه شمشیر را در بغل گرفته و سر به زانو غم نهاده و به خواب رفته بود که زینب صدا زد : برادر صدای نیروها را نمی شنوی که نزدیک خیام رسیده اند؟
حسین بیدار شد و با یک دنیا وقار و طمأ نینه فرمود : الان پیامبر را در خواب دیدم به من فرمود : به زودی نزد ما خواهی آمد .
زینب لطمه ای به صورت زد و گفت : واویلاه ،
حسین فرمود : خواهرم آرام که ویل از آن تو نیست ، خدا تو را رحمت کند.
عباس نیز خدمت حسین آمد و عرض کرد : آقا جمعیت به خیمه گاه آمدند.
حسین فرمود : عباس جان ، جانم به قربانت سوار شو و با آنها ملاقات کن و بپرس چه شده و برای چه آمده اند ؟
عباس با بیست نفر سوار که زهیر بن قیس و حبیب بن مظاهر در میان آنان بود جلو جمعیت را سد کردند و پرسیدند چه تصمیم دارید؟
گفتند:امیر دستور داده تا بر شما عرضه کنیم که به حکم امیر تن دهید وگرنه با شما خواهیم جنگید.
حضرت عباس فرمود : شتاب نکنید تا گفته هایتان را به حضرت ابی عبدالله عرض کنم و به سوی امام حسین رهسپار شد.
اصحاب امام حسین که در برابر سپاهیان کفر ایستاده بودند ، حبیب بن مظاهر به زهیربن قیس گفت : شما با اینها سخن می گویید یا من بگوییم ؟
زهیر گفت همانطور که شروع کردید ادامه دهید.
حبیب بن مظاهر گفت : به خدا قسم بد ترین جمعیت مردمی هستند که فردای قیامت بر خدا وارد شوند در حالیکه ذریه پیامبر و اهل بیتش را می کشند و بندگان خاص خدا و شب زنده داران و سحرخیزان و ذاکر ین خدا را به شهادت می رسانند. عباس به خدمت حسین رسید و او را از تصمیم جمعیت آگاه ساخت .
حسین فرمود : برگرد اگر می توانی امشب را مهلت بخواه تا شب را به نماز و راز و نیاز با خدا بپردازم که خدا می داند نماز و خواندن قرآن و دعا و استغفار را دوست می دارم ، عباس به سوی جمعیت برگشت و سخن برادرش را با آنان ابلاغ کرد.
عمربن سعد که احساس کرده بود شمر مراقب حرکات او است و کارهایش را به ابن زیاد گزارش می دهد از ترس آنکه مبادا سعایت کند با او به مشورت پرداخت و مصلحت خواهی کرد ، شمر هم به خواست عمر سعد موکول کرد سرانجام گفتگو ها به عدم و موافقیت منتهی می شد که ناگهان عمربن حجاج زبیدی میان حرف ؛آنان دوید و گفت : سبحان الله به خدا قسم اگر از مردم دیلم بودند و یک شب از ما مهلت می خواستند آنها اجابت می کردیم ، محمد بن الا شعث نیز گفته عمر را تایید کرد و ابن سعد را گفت : خواسته شان را بپذیریدبه خدا قسم فردا با شما خواهند جنگید .
ابن سعد بالاجبار به حسین و یارانش مهلت داد .( ارشاد ص 231 – – طبری ج 7 ر ص 318)