یکی از بنی اسرائیل به طرز مرموزی کشته شده بود و کسی نمیدانست قاتل کیست. به همین دلیل، میان قبائل بنی اسرائیل درگیری شد، چون هر یک، آن را به طایفه و افراد قبیله دیگر نسبت میداد و خود را تبرئه میکرد.
سرانجام نمایندگان همه گروهها جهت داوری نزد حضرت موسی علیه السلام رفتند و از او خواستند این مشکل را حل کند. موسی علیه السلام نیز از پروردگار کمک خواست. خداوند به موسی وحی کرد به آنان امر کند که گاوی را بکشند و جسد مقتول را به قسمتی از آن گاو بزنند تا زنده شود و قاتل خود را معرفی کند.
بنی اسرائیل، ابتدا موسی را مسخره کردند. بعد وقتی مطمئن شدند موضوع جدی است، شروع کردند به سوالات جزئی پرسیدن درباره خصوصیات و ویژگیهای گاوی که بایست بکشند؛ رنگ پوستش، سنش و . . .
هر پاسخی که موسی از سوی خدا میداد کار پیدا کردن گاو مورد نظر سختتر میشد. اگر همان ابتدا میرفتند و گاوی را میکشتند به هدفشان میرسیدند اما چون مشخصات گاو کاملتر شده بود، پس از جستجوی بسیار ناگزیر شدند مبلغ زیادی بپردازند و گاو مورد نظر را بخرند.
سرانجام گاو را خریدند و سر بریدند و جسد را به بدن گاو زدند. مقتول نیز زنده شد و قاتل خود را معرفی کرد.
منبع:
حکایت های قران
در بنی اسرائیل مردی نیکوکار زندگی می کرد و دارای باغی بود که در آن انواع درختان و محصولات دیگر وجود داشت.
صاحب باغ به فقرا توجهی کامل داشت؛ از این رو به هنگام برداشت محصول ، مستمندان را دعوت می کرد و از هر نوع محصولی که داشت سهم آنها را می داد و فقرا هم او را دعا می کردند و این سبب برکت بیشتر اموال او می گردید. سال ها بر این منوال گذشت تا این که مرد نیکوکار در گذشت و بوستان او به سه فرزندش به ارث رسید…
بهشت خاکسترپسران راهی غیر از راه پدر را در پیش گرفتند و با خود گفتند: پدر ما مردی کم خرج بود و می توانست به فقرا کمک کند، اما خرج ما بسیاری است و از چنین کمکی معذوریم. وقتی زمان برداشت محصول فرارسید، برای آن که فقرا به سراغ ان ها نیایند، صبح تاریکی را انتخاب کردند تا به دور از چشم آنها غلات را جمع آوری کنند. صبح زود برخاستند و به اتفاق یکدیگر به باغ رفتند و مشاهده کردند آتش، باغ و غلات آن را سوزانده است. ناگاه متوجه شدند که نیت بد آنها در پرداختن حقّ مستمندان سبب عذاب آنها گردیده است. برادر میان سال گفت: ای برادران! چرا در حق بینوایان نیت بدی داشتید؟ چرا تسبیح خدا را نگفتید؟
می گفتند: پروردگار ما از هر عیبی منزه است و ما از ستمکارانیم. و بعضی یکدیگر را ملامت می کردند و می گفتند: وای بر ما! ما طغیان کردیم، اما باشد که خداود توبه ما را بپذیرد و بهتر از آنچه داشتیم به ما عطا فرماید، ما به رحمت او امیدواریم.
از آن جایی که توبه کردند و نیت آنها این بود که اگر برخوردار گردند به فقرا کمک کنند، خداوند بوستانی بهتر از آنچه که داشتند به انها عطا فرمود که انگور آن شهرت یافت.
منبع:
حکایت های قرانی
شخصى به نام احمد بن عبداللّه، به نقل از غفّارى حكايت كند: روزى خدمت امام رضا عليه السلام رفتم و گفتم: مقدارى قرض دارم و توان پرداخت آن را ندارم ؛ و مقدار آن را مطرح نكردم. حضرت دستور داد غذا آوردند و چون غذا خورديم فرمود: آنچه زير تُشك نهاده شده بردار و بدهى خود را بپرداز.
وقتى تُشك را بلند كردم مقدارى دينار زير آن موجود بود، برداشتم و چراغى را آوردم و آن ها را شمردم چهل و هشت دينار بود.
در بين آن ها يك نوشته مرا جلب توجّه كرد، آن را برداشتم و نزديك چراغ آوردم، ديدم بر آن نوشته است: بيست و هشت دينار آن را بابت بدهى خود پرداخت كن و باقى مانده آن را هزينه زندگى خود و خانواده ات قرار بده.
منبع:
بحارالا نوار: ج ۴۹، ص ۵۸، س ۱۵.
مرحوم قطب الدّين راوندى در كتاب خود، به نقل از حضرت جوادالا ئمّه عليه السلام حكايت كند: يكى از اصحاب امام رضا عليه السلام مريض شده و در بستر بيمارى افتاده بود، روزى حضرت از او عيادت نمود و ضمن ديدار، به او فرمود: در چه حالتى هستى؟
عرض كردم: مرگ را بسيار سخت و دردناك مى بينم.
حضرت رضا عليه السلام فرمود: اين ناراحتى كه احساس مى كنى، اندكى از حالات و علائم مرگ مى باشد كه اكنون بر تو عارض شده است، پس اگر تمام حالات و سكرات مرگ بر تو عارض شود، چه خواهى كرد؟!
و بعد از آن، در ادامه فرمايش خود افزود: مردم دو دسته اند: عدّه اى مرگ برايشان وسيله آسايش و استراحت است. و عدّه اى ديگر آن قدر مرگ برايشان سخت و طاقت فرسا است، كه پس از آن احساس راحتى مى كنند. حال چنانچه بخواهى كه مرگ برايت نيك و لذّت بخش باشد، ايمان و اعتقادات خود را نسبت به خداوند متعال و رسالت حضرت محمّد صلى الله عليه و آله و نيز ولايت ما اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام را تجديد كن و شهادتين را بر زبان و قلب خود جارى گردان.
امام جواد عليه السلام فرمود: بعد از آن كه، آن شخص طبق دستور پدرم شهادتين را گفت، اظهار داشت: يابن رسول اللّه ! ملائكه رحمت الهى با تحيّات و هدايا وارد شدند و بر شما سلام مى دهند.
امام رضا عليه السلام فرمود: چه خوب شد كه ملائكه رحمت الهى را مشاهده مى كنى، از آن ها سؤ ال كن: براى چه آمده اند؟
مريض گفت: آن ها مى گويند چنانچه همه ملائكه با اذن خداوند سبحان، نزد شما حاضر شوند، بدون اجازه حركتى نمى كنند.
پس از آن، با كمال راحتى و آرامش خاطر. چشم هاى خود را بر هم نهاد و گفت: ((السّلام عليك ياابن رسول اللّه !)) پيغمبر اسلام، اميرالمؤ منين و ديگر امامان (سلام اللّه عليهم ) آمدند، و در همين لحظه، جان به جان آفرين تسليم كرد.
منبع:
بحارالا نوار: ج ۴۹، ص ۷۲، ح ۹۶.
حضرت آیت الله مجتهدی (ره) می فرمودند:
شخصی جریانی را برایم نقل کرد که یک نفر بود نمازها و روزه های قضا، خمس، حق الناس و همه کارهایش را در زمان حیات خودش درست کرد و حتی ثلث مالش را هم خرج کرد و جالب اینکه برای خودش هم ختم گرفت و گفت اگر از دنیا رفتم لااقل خیالم راحت است که اگر زن و بچه هایم بعد از مرگم کاری برایم نکردند، متضرر نشده باشم.
بله؛ شما هم باید اینطور خودت را آماده کنی و مرگ را جلوی چشمان خود قرار دهی و تا زنده هستی خودت اموال را خرج کن و خودت به فکر خودت باش و یک کاری برای آخرتت انجام بده، که مبادا دست خالی از دنیا بروی و بدان آن دنیا پشیمانی به حال تو نفعی ندارد. فکر نکن که جوانی و حالا حالاها نخواهی مرد.
منبع:
سخنان خود ایت الله مجتهدی