بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
موسسه جبل عامل در لبنان مخصوص پسر ها ومدینه الزهرا مخصوص دختر های یتیم شیعه بود، از چند ساله تا 16 – 17 ساله. مجتمعی بود فرهنگی که هم مدرسه بود وهم خوابگاه . دکتر چمران محبوبیّت خاصی در بین آنها داشت.
یک بار با بی سیم خبر دادند که دکتر دارد برای دیدنتان با ماشین به مدینه الزهرا می آید . به محض شنیدن این مطلب بچه ها ومسئولان مجتمع رفتند و با اسلحه اتوبانی را که از بیروت به سمت دریا می رفت رو بستند .
دکتر که از دور آمد و دید راه بسته است تعجب کرد و پرسید : مگه اتفاقی تو مدینه الزهرا افتاده ؟! چرا ماشین های مردم معطلند؟! او بلا فاصله خود را به افراد مسلح رساند وگفت : چرا اتوبان را بستین؟! کی قراره به این جا بیاد؟ وقتی جواب شنید به احترام شما اتوبان را بستیم ، هر دو دستش را بلند کرد و بر سر خود زد و گفت :
وای بر من وای بر من ! اگر مردم حلالمون نکنن چی؟
بچه ها با تعجب پرسیند :مگه اشتباهی از ما سر زده ؟ دکتر گفت: برای همین چند دقیقه ای که به خاطر من از عمرشون تلف شده فردا باید جوابگو باشیم وبعد دوباره گفت :وای برتو مصطفی باید از تک تکشون حلالیّت بطلبیم او به سراغ ماشین ها رفت سرش را از شیشه تک تک ماشین ها داخل می کرد ومی گفت آقا منو حلال کنید؛ این بچه های منو حلال کنید ، نفهمیدن اشتباه کردن ؛
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم
منبع:
خاطراتی از شهید دکتر مصطفی چمران ، سیده هیام عطفی ، کتاب چمران مظلوم بود به کوشش علی اکبری ، چاپ هفتم ،زمستان 93 ، ص 11
تاکنون آثار متعددی درباره اینکه چطور استعداد شاعری خود را بر کاغذ بیاورید، منتشر شده است؛ کتابهایی که هرکدام تلاش کردهاند تا تکنیکهای شاعری و شعر را به علاقهمندان و هنرجویان آموزش دهد. نگارش این دست از آثار سابقه دیرینی در ادب فارسی دارد؛ از کتابهایی که به آموزش فنون بلاغی پرداخته تا آثاری که تکنیکهای وزن شعر و … را دستهبندی و ارائه کردهاند.
شعر از جمله هنرهای پرمخاطب در دوران معاصر است. گاه میتوان با یک تکبیت و یا حتی با یک مصراع، مخاطبانی را سالها با خود همراه کرد و در ذهن و زبان آنها ماندگار شد. با توجه به افزایش اقبال به شعر در سالهای اخیر و همچنین تأثیر فضای مجازی بر سلامت شعر، برخی از کسانی که دستی بر آتش دارند تلاش کردند تا با برگزاری کارگاههای آموزشی یا انتشار کتاب، شاعران جوان را در این مسیر یاری رسانند. وجود مشکلات گوناگون در حوزههای مختلف به ویژه زبان، گاه کارشناسان و شاعران را نگران کرده است؛ به طوری که برخی از آنها معتقدند که هرچند کمیت شعر در سالهای اخیر رو به گسترش است، اما کیفیت شعر فارسی نیز در حرکتی معکوس هر ساله تنزل مییابد.
کتاب «تار و پود»، نوشته سیدمهدی موسوی، از جمله تازهترین آثاری است که در حوزه آموزش فن شعر منتشر و روانه کتابفروشیها شده است. نویسنده در این اثر تلاش دارد تا با روشی کارگاهی، چکیدهای از تجربیات خود را در اختیار مخاطبان قرار دهد. ساختار کتاب نیز بیشتر از آنکه به شرح مفاهیم و دستهبندی اطلاعات بپردازد، با ارائه نمونههای متعدد و همچنین با بهرهگیری از شعر شاعران موفق، کارگاهی خواندنی را برای مخاطب ارائه کند.
در جلد اول این کتاب که پیش از این منتشر شده بود، تلاش شد مبانی نظری شعر و شگردهای شاعرانه با روشهای کارگاهی تلفیق شود. در جلد دوم بنا بر آن است فضایی صرفاً کارگاهی تدارک دیده شود تا از این رهگذر، برخی از ریزهکاریها و فنون شاعرانه در مقام عمل تحلیل و بررسی شود؛ به همین دلیل این مجموعۀ کارگاهی در پنج فصل تنظیم شده است.
موسوی در مقدمه این کتاب راجع به موضوع فصلهای «تار و پود» مینویسد: در جلد اول این کتاب، تلاش شد مبانی نظری شعر و شگردهای شاعرانه با روشهای کارگاهی تلفیق شود. در این جلد، بنا بر آن است فضای صرفاً کارگاهی تدارک دیده شود تا از این رهگذر، برخی از ریزهکاریها و فنون شاعرانه در مقام عمل، تحلیل و بررسی گردد. به همین دلیل این مجموعه کارگاهی، در پنج فصل تنظیم شده است.
در فصل اول(بازآفرینی شعر) سر وقت اشعاری رفتهایم که گرفتار کاستیها و سستیهای زبانی و موسیقیاییاند یا پرداخت ضعیفی دارند و از انسجام شایستهای بهرهمند نیستند؛ سپس تلاش شده است که با پیشنهادهای ساده و ملموس، این کاستیها برطرف گردد و مخاطب، مستقیم در جریان شعر قرار گیرد و فرایند بازآفرینی یا حک و اصلاح آن را به طور عینی و شفاف دریابد.
در فصل دوم(از کوشش تا کشش شاعرانه)، برای هر شگرد شاعرانهای سرمشقی انتخاب کردهایم تا علاقهمندان از روی آن به تمرین بپردازند و کنشگرانه شگردهای ادبی را مشق کنند و با کوشش شاعرانه، رفتهرفته به کشش و جوشش شاعرانه دست یابند.
در فصل سوم(مشق جانشینی و همنشینی)، اشعار و ابیاتی از برخی شاعران انتخاب و با حذف کلمه یا عباراتی از این اشعار، جایگزینهایی پیشنهاد شده و در ادامه، این پیشنهادها با سروده شاعر سنجیده و ارزیابی گردیده است. در فصل چهارم(بازآرایی شعر) نیز، از برخی شاعران تقاضا شده است تا نمونه شعرهایی را که پس از سرودن، بازبینی و بازآرایی کردهاند، در اختیارمان بگذارند.
پس از مقایسه نمونههای اولیه با نمونههای اصلاح شده، به اختصار توضیح دادهایم که با این بازآرایی، چگونه شعری به کمال مطلوبتری نائل شود. در فصل پنجم(حکایتها و روایتهای کارگاهی شعر)، خاطرات و یادداشتهای کارگاهی برخی از شاعران نقل شده است تا نشان دهیم که گاهی پیشنهادهای اساتید یا دوستان شاعر، چگونه میتواند به آراستن و پیراستن شعر یاری برساند.
کتابستان معرفت جلد دوم «تار و پود» را در هزار نسخه و در 248 صفحه منتشر کرده و در دسترس علاقهمندان قرار داده است.
گورستان بزرگ پایتخت که 40 سال از عمرش می گذرد روزانه 130 میت را در خود جای می دهد. در این میان قبرکن ها، غسال ها، مداح ها، نیروهای خدماتی و حتی نگهبانان سرباز هم با هر یک فراخور مسئولیت خود با اموات سرو کار دارند ولی غسالها بیشتر از همه سرو کارشان با میت ها است و شاید نشستن پای خاطرات آنها خالی از لطف نباشد.
دهان پر از “کرم” پیرزن
یکی از غسال ها به نام موسوی می گوید: مدت های زیادی در بخش غسالخانه مسئول تحویل جنازه بودم. اینجا بعضی ها مسئول کشیک شب هستند تا جنازه هایی را که شب توی منزل فوت می کنند و جوازشون توسط دکتر صادر شده و شبانه به بهشت زهرا (س) حمل میشود را تحویل بگیرند.
یک شب یک خانم سالمندی را آوردند که تحویل گرفتیم، فردا صبح که می خواستیم برای شستشو بفرستیم خانم های غسال گفتند که از گوشه دهان این بنده خدا کرم های ریز زنده در حرکت بود، خیلی چندشآور بود، از روی کنجکاوی ماجرا را برای یکی از بستگانش که کمی آرام تر بود و آدم با تجربه و دنیا دیده ای به نظر می رسید، تعریف کردم و اون بنده خدا بعد از چند بار استغفار گفت: این خانم مرحومه از بستگان ماست و یک ایراد بزرگ داشت که آدم بسیار بد دهنی بود و دائم به این و آن حرف رکیک و ناسزا می گفت و هیچ کس از زخم زبان اون در امان نبود و حتما دلیلش همین می تواند باشد. از تعجب هاج و واج مانده بودم. آرام از پیرمرد عذرخواهی کردم و به داخل برگشتم.
مرده ای که بوی گلاب می داد
یک بار پیرمردی را آوردند که اصلا به مرده شبیه نبود، چهره روشن و بسیار تمیز و معطری داشت. وقتی پتو را کنار زدم بوی گلاب می داد.
آنقدر تمیز و معطر بود که من از مسئول غسالخانه تقاضا کردم خودم شخصا این پیرمرد را بشورم و غسل بدهم، همه بوی گلاب را موقع شستشو و وقتی که آب روی تن این پیرمرد می ریختم حس می کردند. وقتی که کار غسل و کفن تمام شد بی اختیار در نماز و تشییع این پیرمرد شرکت کردم، بیرون برای تشییع و خاکسپاری اش صحرای محشری به پا بود. از بین ناله های فرزندانش شنیدم که گویا این پیرمرد هر روزش را با قرائت زیارت عاشورا شروع می کرد. از بستگانش دقیقتر پرسیدم، گویی این پیرمرد به این موضوع شهره بود، آدمی که هر روزش با زیارت عاشورا شروع می شد…
جنازهای که سر و صدا می کرد
عبدالحسین رضایی یکی از نیروهای بهشت زهرا می گوید: سال ها راننده آمبولانس بودم. یک روز رفته بودم سطح شهر که جنازه ای را به بهشت زهرا(س) منتقل کنم. خیلی برای تشییع معطلم کردند و ما را این طرف و آن طرف بردند. چندین بار جنازه را از توی ماشین درآوردند و تشییع کردند و دوباره گذاشتن توی ماشین. نزدیک ظهر بود که رضایت دادند جنازه را به بهشت زهرا(س) منتقل کنیم.
در مسیر اتوبان صالح آباد داشتم رانندگی می کردم. حواسم به جلو بود که یکباره شنیدم از کابین عقب با مشت محکم می کوبند به شیشه پشت سرم. خودم نفهمیدم چطور و با ترس و عدم تعادل توقف کردم. وقتی ماشین ایستاد شنیدم یکی فریاد می زنه باز کن! باز کن! اول تصمیم گرفتم فرار کنم ولی بعد از چند ثانیه خودم را جمع و جور کردم و دستگیره را برداشتم و با وحشت آرام آرام رفتم به سمت کابین عقب و با فاصله و ترس زیاد درب عقب ماشین را باز کردم.
دیدم جنازه سر جای خودش آرام و راحت خوابیده. یکباره جوانی لاغر اندام که از ترس رنگش پریده بود چالاک پرید پائین! پابه فرار گذاشت. به سمت بیابان فقط می دوید، انگار در مسابقه دو سرعت شرکت کرده بود. کمی که رفت ایستاد! برگشت به پشت سرش نگاه کرد. با اینکه خیلی دور شده بود، آهسته و با شرمندگی برگشت. در حالی که به شدت عصبانی بودم ولی خنده ام هم گرفته بود. گفتم: آخه تو این عقب چیکار می کردی؟ نگفتی من سکته می کنم؟ مگه نمی دونی سوار شدن عقب ماشین حمل جنازه ممنوعه؟ می خوای منو از نون خوردن بندازی؟ خلاصه اینکه گویا این جوان توی یکی از آن دفعه ها که جنازه را برای تشییع پیاده کرده بودن یواشکی پریده بود بالا و من متوجه نشده بودم. برای اینکه تنبیه بشه گفت: حالا تا بهشت زهرا(س) پیاده بیا تا حالت جا بیاد…!
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
مرحوم قطب الدّین راوندی رضوان اللّه تعالی علیه به نقل از ابوهاشم جعفری حکایت نماید:
روزی شخصی به محضر مبارک حضرت ابوجعفر، امام محمّد جواد علیه السلام وارد شد و اظهار داشت: یاابن رسول اللّه! پدرم سکته کرده و مرده است و دارای اموال و جواهراتی بسیار می باشد، که من از محلّ آن ها بی اطّلاع هستم. و من دارای عائله ای بسیار سنگین هستم، که از تامین زندگی آن ها عاجز و ناتوان می باشم. و سپس اظهار داشت: به هر حال من یکی از دوستان و علاقه مندان به شما هستم، تقاضامندم به فریاد من برسی و مرا از این مشکل نجات دهی. امام جواد علیه السلام در پاسخ به تقاضای او فرمود: پس از آن که نماز عشای خود را خواندی، بر محمّد و اهل بیتش علیهم السلام، صلوات بفرست. پس از آن، پدرت را در عالم خواب خواهی دید؛ و آن گاه تو را نسبت به محلّ ثروت و اموالش آگاه می نماید. آن شخص به توصیه حضرت عمل کرد و چون پدر خود را در عالَم خواب دید، به او گفت: پسرم! من اموال خود را در فلان مکان و فلان محلّ پنهان کرده ام، آن ها را بردار و نزد فرزند رسول خدا، حضرت ابوجعفر، امام محمّد جواد علیه السلام برسان. هنگامی که آن شخص از خواب بیدار گشت، صبحگاهان به طرف محلّ مورد نظر حرکت کرد. و چون به آن جا رسید، پس از اندکی جستجو اموال را پیدا نمود و آن ها را برداشت و خدمت امام جواد علیه السلام آورد و جریان را برای حضرت بازگو کرد. و سپس گفت: شکر و سپاس خداوند متعال را، که شما آل محمّد علیهم السلام را این چنین گرامی داشت؛ و از شما را از بین خلایق برگزید، تا مردم را از مشکلات و گرفتاری ها نجات بخشید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم
منبع:
الخرایج والجرایح:جلد 2/ص665/ح5
حكيم بن عتيبه گفت: خدمت حضرت باقر (عليه السلام) بودم، خانه پر از جمعيت بود در اين هنگام پيرمردى كه تكيه بر عصاى آهنين خود داشت وارد شد بر در خانه ايستاده، گفت: السلام عليك يابن رسول الله و رحمة الله و بركاته و سكوت كرد. حضرت باقر (عليه السلام) فرمود: عليك السلام و رحمة الله و بركاته .
پيرمرد رو به طرف حضار مجلس نموده بر همه سلام كرد و آنها جواب سلامش را دادند آنگاه متوجه حضرت شده و عرض كرد يابن رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) مرا به نزديك خود جاى ده.
فوالله انى لاحبكم و احب من يحبكم و والله ما احبكم و لا احب من يحبكم لطمع فى دنيا والله انى لا بغض عدوكم و ابرء منه والله ما ابغضه و ابرء منه لوتر، كان بينى و بينه والله انى لاحل حلالكم و احرم حرامكم و انتظر امركم فهل تر جولى جعلنى الله فداك
به خدا سوگند شما را دوست دارم و دوستان شما را نيز دوست دارم ، اين علاقه و محبت من نسبت به شما و دوستانتان نه براى طمع در دنيا است. به خدا قسم دشمنان شما را دشمن دارم و از آنها بيزارم. اين دشمنى و بيزارى كه نسبت به آنها ابراز مى كنم خداى را شاهد مى گيريم كه نه به واسطه كينه و خصومتى است كه بين من و آنها باشد. آنچه شما حلال بدانيد حلال مى دانم و آنچه حرام بدانيد حرام مى دانم و انتظار فرج شما خانواده را مى كشم يابن رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) فدايت شوم با اين خصوصيت آيا اميد نجاتى برايم هست؟!
حضرت باقر (عليه السلام ) فرمود: جلو بيا؛ او را پيش خواند تا در پهلوى خود نشانيد. آنگاه فرمود: پيرمرد.
شخصى خدمت پدرم على بن الحسين (عليه السلام ) رسيد همين سوالى كه تو كردى از ايشان نمود. پدرم در جوابش فرمود: اگر از دنيا بروى وارد بر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و على و امام حسن و امام حسين و على بن الحسين (عليهم السلام) مى شوى ، قلبت خنك خواهد شد و دلت از التهاب مى افتد شاد خواهى شد و چشمهايت روشن مى گردد، با كرام الكاتبين به خوبى و خوشى روبرو خواهى شد آنگاه كه جانت به اينجا برسد (در اين هنگام با دست اشاره به گلوى خود نمود) در زندگى نيز چيزهائى خواهى ديد كه باعث روشنى چشمت هست و با ما در مقامى بلند و ارجمند خواهى بود.
پيرمرد از شنيدن اين مقامات چنان غرق در شادى شد كه خواست براى مرتبه دوم عين جملات را از زبان امام (عليه السلام) شنيده باشد، از اين رو عرض كرد يابن رسول الله چه فرموديد؟!
حضرت باقر (عليه السلام) سخنان خود را تكرار كرد. پيرمرد عرض كرد اگر من بميرم بر پيغمبر و على و حسن و حسين و على بن الحسين (عليهم السلام) وارد مى شوم. چشمم روشن و دلم شاد و قلبم خنك مى شود و كرام الكاتبين را با شادى و خوشى ملاقات مى كنم وقتى جانم به گلويم برسد.
اگر زنده بمانم خدا چشمم را روشن مى نمايد و با شما در درجه اى بلند خواهم بود؟!
در اين هنگام پيرمرد را چنان گريه اى گرفت كه مانند ژاله اشك مى ريخت و با صداى بلند هاى هاى گريه مى كرد. آنقدر گريه كرد كه بر زمين افتاد. قطرات پياپى اشك و ناله هاى جانگداز كه حاكى از قلب پر محبت و ولاى پيرمرد بود چنان اطرافيان را تحت تاثير قرار داد كه همه با صداى بلند شروع به گريه كردند. حضرت باقر (عليه السلام) رو به طرف پيرمرد نموده با دست مبارك قطرات اشك را از مژگانش مى گرفت و مى پاشيد.
پيرمرد سربلند نموده و عرض كرد يابن رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) دست مباركت را به من بده . حضرت دست خود را به طرفش دراز كرد.
پيرمرد گرفته شروع به بوسيدن كرد و بر چشمهاى خود گذاشت ، سينه و شكم خويش را گشود، دست آن جناب را بر روى سينه و شكم خود گذاشت آنگاه از جاى حركت كرده سلام داد و رفت.
حضرت باقر (عليه السلام) تا موقعى كه پيرمرد در حال رفتن ديده مى شد او را با توجه مخصوصى تماشا مى كرد، پس از آن روى به جمعيت نموده فرمود: هر كس مايل است مردى از اهل بهشت را ببيند به اين شخص نگاه كند
حكيم بن عتيبه راوى حديث مى گويد هيچ مجلس عزائى را نديده بودم كه از نظر سوز و گداز و سيلاب اشك شباهت به اين مجلس داشته باشد.
منبع:
روضه کافی/صفحه 76